جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

۲۳فروردين

پا به پایت آیم و غم را به جانم می خرم
در هوایت بیقرارم بی تن و دست و سرم

من به دنبال تو هستم تو گریزان از منی
من به پایت می نشینم، تا بیایی در برم

گفته بودی یک شبی دستی کشی بر حال من
گفته بودم تا بیایی من گدای این درم

چون تلاطم های برگی بین آب رود، من
بین طوفان نگاه چشم تو غوطه ورم

یا بیا و جان من را از کرم یکجا بگیر
یا نظر کن بر دل و بر این دو چشمان ترم

همچو مجنونی که در دارالمجانین بسته اند
با صدای نام تو پیراهن از تن می درم

من فقیر یک نگاه چشم بیمار توام

آتشی بر جان از آن زلف پریشان اخگرم

من شدم جامانده و از عشق بی تاب و تبم
شاکر درگاه معبود از چنین نیک اخترم


+ میدونم خیلی سنگینه:دی
+ مطلعش رو دو سه ماه پیش نوشته بودم. امروز گفتم ادامه ش بدم.

جامانده
۱۸فروردين

توی این روز های بارانی

بین این نغمه ی پریشانی


می روم زیر ابر و باران و

اشک من می چکد به آسانی


تو همان دلبری که می دانم

من همان عاشقی که می دانی


در سرم مثل مهر رخشانی

در شبم همچو ماه تابانی


می چکد قطره ای به روی دلم

زائری از سرای عرفانی


از همان وادی بهشت خدا

عرش جغرافیای انسانی


شعر من با خودش تو را آورد

تا ابد در دلم تو می مانی


باز هم آمدم در این درگاه

با همان حالت پشیمانی


مثل هر بار تو کریمی و

چون منی آمده پیِ نانی


می نشیند کنار راه حرم

امشب آلوده قلب و دامانی


می زند ضجه ای برای دلش

دل که نه، کاخ سست بنیانی


آمده در پیِ نگاه شما

دل بی سر پناه و سامانی


دل مریض است، غصه بسیار است

آمده تا دهی تو درمانی


خوب بنگر به حال زار دلم

ای که بر جای دیده مهمانی!


می کشد عاقبت مرا این غم

کرده دل را اسیر و زندانی


من میان توهم و دردم

بین این سرزمین حیرانی


دست من گیر و دامن از دستم

نکش آنی و کمتر از آنی


کربلا قسمتم نما ورنه

رو نهد این دلم به ویرانی


+ برا دل خودم..

جامانده
۲۰دی
نگاه می کنم امشب به اوج تنهایی
به آن سیاهه ی ظلمت، به شام شیدایی

نگاه می کنم امشب به سردی صحرا
به غصه های نگفته به دختر زهرا

نگاه می کنم امشب به سرخی لب ها
به جای چوب و سنان پیش چشم زینب ها

نگاه می کنم امشب به دست های لطیف 
همان که از غم زنجیر گشته زار و نحیف

تصوری ز بیابان و عده ای دختر
ز خار های مغیلان و آه یک خواهر

به خواب پاره شده از دخالت یک دست
به آن نگاه حرام حرامزاده ی پست

به ادعای کنیزی به خانه ها بردن
به دختر و ز غم غارت حرم مردن

نگاه های پدر گشتکی همه دارند
نرو که دخترکانت ز بعد تو زارند

کنار من تو نشستی و سخت در ماندی
من از برای تو گریان که بی کفن ماندی

برای غربت من گریه ای نکن جانم
من از غم و محن غربت تو گریانم

جگر که سوخت فدای سر تو و اصغر
فدای آن بدن تکه تکه ی اکبر

بیا و بار دیگر رخ نما به این مضطر
نسیم بوی تن خویش رو نما یک سر

که از قبیله ی گرگان کوفه می ترسم
ز انتقام کمان های کوفه می ترسم

ز تیر بی هدفی که به سینه ات بخورد
از آن دمی که نفس های زینبت ببرد

ز ناله های غریبی مادرم زهرا
صدای ناله الشمر و یا رسول الله


+ السلام علیکم سیدی شباب اهل الجنة...
جامانده
۲۲آبان
دوباره حال دلم غرق شور و در غوغا

دوباره بوی جنون در تمامی دنیا


هوای مستی و آوارگی و بدحالی

دوباره باده و ساقی دوباره مستی ما


دوباره شال و عَلم باز هم ترانه ی غم

دوباره جامه ی مشکی دوباره عطر عزا


صدای گریه ی شب های غرق در باران

دوباره ناله ی باران هوای شور و نوا


لباس مشکی من با گل عزا تر شد

دوباره چشم تر من شبیه یک دریا


دوباره قافله و زنگ بی کسی هایش

دوباره قافله ای با تمام خوبی ها


دوباره قافله و شیرخواره ای در دست

دوباره قافله و چشم مست یک سقا


خلیل آن شده همپای خضر و ابراهیم

ذبیح آن شده همسنگ حضرت یحیی


دوباره سینه و پهلو و چشم و طفل صغیر

دوباره تشنگی و آفتاب یک صحرا


و نیزه ای که به گودی نحر بنشیند

و نیزه ای که به پیش حرم رود بالا


دوباره کودک و صحرا و خار و پای لطیف

دوباره دختر چشم انتظار و یک بابا


و تازیانه و کعب نی و کبودی تن

شراب و مجلس نامحرم و گل زهرا


دوباره ناحیه و چشم پر زخون امام

دوباره خاطره دشمن و جسارت ها


محرم و حرم و روضه و ضریح و بهشت

محرم و دل ما و حریم لطف و عطا


دوباره آمده ام تا خودت مرا بخری

دوباره آمده ای تو، امام عاشورا!



+ نحر به معنای گودی زیر گلو می باشد.

+ روضه ی باز....

جامانده
۰۷آبان

زیر باران نشسته ام اینجا

زیر ابری غمین و بی پروا


ابر دل پُر، پر از گلایه ی غم

دل او پُر ز بازی دنیا


گریه هایی که جنس غم دارند

ناله ای بی صدا ولی شیوا


دلش از سردی زمانه شده

غرق غم، سرد و بی کس و تنها


سر گذارد ز بی کسی هایش

به سرای سراب یک صحرا


بغض سنگین سینه آزارش

پر شده از نگاه آدمها


مات،حیران، اسیر مرگی سرد

مرگ لبخند های بی همتا


دل او زخم خورده از یک درد

دردش از زهر تیغ یک هم پا


بغضمان می خورد گره با هم

و صدایی که گشت هم آوا


چتر من خیس، دست من خالی

چشم او خشک، چشم بی حالی


:|

خیلی دلم گرفته از خیلیا

وقتی بفهمی تو دل رفیق های به نظر نزدیکت، هیچ جایی نداری...
اونوقتی که می بینی آدم هایی که همیشه براشون بودی، تورو هیچ جا حس نکردن...
...
ولش کن.

جامانده
۰۲آبان
دلم میون آتیش، میون یک نبرده

دلم کنار یک مرد، یکی که خیلی مرده


کنار تخت و یک میز، کنار یک کبوتر

کنار یک دل پر، دلی که پر زِ درده


یه کپسول هوا و یه ماسک سبز کهنه

یه دستمال پر از خون، یه صورتی که زرده


صدای سرفه ی خشک، صدای چرخ ویلچر

یه دست که بالا میاد فقط تا پای پرده


دستی که قطره قطره خونشو جمع می کنه

یه پای مصنوعیه که روش یه کپه گَرده


سری که مو نداره، یه دست سرد و بی روح

تن بدون جونی اسیر یک نبرده


نگاه من به چشمش، چشمی که غرق اشکه

میگم آخه پهلوون، چی تو رو خسته کرده؟


یه قطره اشک کوچیک کنار گونه هاشه

نگاشو پس می زنه، رو می کنه به نرده


چشماشو می بنده و دست منو می گیره

من و  یه سنگ مشکی، که روی خاک سرده


یکی که جامونده و دلش خیلی گرفته

دلی که تنها شده از همه دنیا طرده


این شعرو وقتی گفتم که دوستم داشت با بغض از پدرش می گفت که از شونزده سالگی یه پا نداره، هفتاد درصد خونش شیمیاییه، صدای سرفه های خونیش 15 ساله همسرش رو بی خواب کرده. 

وقتی که یکی دیگه از دوستام سرشو گذاشته بود بین دستاش و اشک می ریخت که پدرش به خاطر مجروحیت اعصاب تو بیمارستان بستریه، از سر درد نمیتونه حتی چشماشو باز کنه، معلوم هم نیست چقدر زنده بمونه.

وقتی دیدم یکی پدرش که سرطان داره رو نگاه می کنه و بغض گلوش رو پر می کنه...

وقتی دیدم یه شهیدی رو با گارد ارتش تشییع می کنن و تو قبر میذارن که بدنش توی 20 سال خونه نشینی و بیماری و فلج بودنش به اندازه یه بچه 14 ساله شده بود.


با همه سادگی ها و غلط ها و اشکال هاش تقدیم به همه جانباز ها و شهیدایی که زندگی پر از رنجی رو گذروندن و فقط به خاطر معشوقشون ادامه دادن.

به همه فرزند شهید ها و جانباز هایی که یه عمریه دارن خون دل می خورن و همه به خاطر سهمیه های کوفتیشون اونا رو مسخره می کنن. اونایی که روز اول مهر خودشون تنهایی اومدن مدرسه...

جامانده
۱۱شهریور
تسلیم جام عشقم، آزادی ام محال است

ساقی بیار باده، هشیاری ام محال است


از فرط عشق و مستی، کافر شدم به عالم

ساقی نریز آبی، دینداری ام محال است


در دست جام باده، دستی دگر به دیوار

خوابی به وسعت نور، بیداری ام محال است


میخانه گرم مستی، جمعی به می پرستی

در بین جمع عشاق بی یاری ام محال است


بی خود زخود نمایم، دستم بگیر ساقی

کز باده ی سبویت، خودداری ام محال است


مستی من ز چشمت، چشمت چو ماه رخشان

پلکی مزن که امشب، هشیاری ام محال است


در برکه ی دو چشمت، با جان وضو گرفته

بین نماز امشب، تب داری ام محال است


امشب من از سبویت، جانی دوباره دارم

گر باده ات طبیب است، بیماری ام محال است


جامانده را غمی ده، دردی به سینه افشان

با یاد نامت ای دوست، غمخواری ام محال است

جامانده
۰۱شهریور

گاهی از آسمان خیالم عبور کن

شعر مرا به نیمه نگاهی مرور کن

 

گاهی بیا و این دل من را جلا بده

گاهی بیا میان ضمیرم خطور کن

 

حاجت نکرده اهل کرم لطف می کنند

وقت سحر شده، تو خودت باده جور کن

 

گاهی میان مسجد و گاهی به میکده

هر دفعه باده نوش ز جام طهور کن

 

افطار ها برای نشستن کنار تو

مستم، کمی بیا و تو میل حضور کن

 

خرمای وصل را برسان موقع اذان

با نان دست خود دل من پر ز نور کن

 

این ربنا کجا و دعای شما کجا

آتش بزن به سینه و دل پر سرور کن

 

دل مرده ام قبول، اما مسیح من

یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن

 

جامانده را بیا و ز خود آبرو بده

با عشق خویش سینه ی من پر غرور کن
جامانده
۲۵مرداد

وقت سحر شد و دل عاشق کباب شد

آوای عشق، دامن و آتش جواب شد

 

وقت سحر شد و دل من باز گریه کرد

مابین گریه ها غم عشقت شراب شد

 

لختی امان، بیا و دلم را نظاره کن

آباد خانه ات، که دل من خراب شد

 

من باده نوش وقت سحر های مسجدم

جامی بیار باده بده قحط آب شد

 

هربار می کنم رخ ماهت نظر به آن

این بار جام من بشکست و سراب شد

 

خیرت قبول ساقی جان باده ات بخیر

باری دل خراب و حزینم بخواب شد

 

جامانده را بیا و دمی باده نوش کن

وقت سحر شد و دل عاشق کباب شد



+وقت زیادی ندارم برای رسیدگی به مسائلی که متوجه منه، بعد از امتحان خدمت میرسم

جامانده
۲۱تیر

خوشا  دلی که به موی شما گرفتار است

خوش آن کسی که سرش را به کوی تو کار است

 

به تیغ زلف کشی عاشق نگون بختت

خوش عاشقی که دلش در پناه دلدار است

 

غروب عشق زلالی ارغوان دارد

به ارغنون رخت جلوه ای بدهکار است

 

الا که می کشی ام با غم نگاه خودت

برای عاشق خسته نگاه تو دار است

 

تو مثل ماه ـی و دریاست عکس رخت

به پیش روی تو خورشید سر بار است

 

 گل وجود تو را قلب من هوا کرده است

اگر چه پیش وجودت دلم چنان خار است

 

به جای مانده ز عشقم، ندارم آسایش

مرا به تیغ نگاهت هزار ها کار است


جاست جامانده


جامانده