جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۸آذر

مانند پر رها شده در باد می رود

رنجور از این سیاهه ی بیداد می رود


بیگانه از خود و خودِ بی گانه از همه

در جستجوی بی همه آباد می رود


زندانی همیشه به زنجیر سرنوشت

در حصر میله های غم از یاد می رود


اینجا اگر همیشه دلش غرق درد بود

آنجا که می رود به دل شاد می رود


آری بیا فرشته  پایان قصه ها

زندانی ات رها شده آزاد می رود


*****


شاعر شکست، تکه شد و باز روی باد

با بغض خفته در پس فریاد می رود

جامانده
۱۳آذر

پسر شدیم و بدون پدر بزرگ شدیم
و با هزار غم و دردسر بزرگ شدیم

و جنگ بود- و آوارگی- و در‌به‌دری
سفر رسید وَ ما با سفر بزرگ شدیم

پدر همیشه سفر بود -مثل اینکه نبود
و ما بدون پدر با خطر بزرگ شدیم

پدر قطار قشنگش قطار ِ رفتن بود
و ما به شوق سفر بود اگر بزرگ شدیم

پدر رسید و ما از قطار جا ماندیم
پلاکش آمد و ما با خبر بزرگ شدیم

قطار پوکه‌ی خالی -و زیرسیگاری
چقدر جای تو خالی پدر، بزرگ شدیم!

که ما بزرگ نبودیم -این شکوه تو بود
به چشم مردم دنیا اگر بزرگ شدیم...

بیژن ارژن

جامانده
۰۹آذر
این روز ها کاملا سگ شده ام. اما از نوع پیرش. نه به کسی کاری دارم و نه دوست دارم کسی کاری داشته باشدم. چه دور و چه نزدیک، طرفم نیایید.
چون شنیده ام که سگ های پیر تنها وقتی پاچه می گیرند که کسی طرفشان بیاید.

همه ی رفاقت های بوی جوراب بگیرند، همه ی رفیق ها بروند بمیرند، همه ی احساس ها بروند و خود فروشی کنند. همه چیز تمام شود.
همه ی پسر ها کشته شوند. همه ی پدر ها کشته شوند. همه ی شوهر ها کشته شوند. همه ی مرد ها بمیرند.
از خودم، از زندگی ام، از روحم، از جسمم، از این سیگار های لعنتی، از این آهنگ های مزخرف، از این خنده های کاملا طبیعی، از این همه خاله زنک بازی ها و این همه کثافت ها و لجن هایی که در اطرافم است حالم بهم می خورد. از تو! حالم بهم می خورد.

پلکی بزن ای مرگ
تا پر کشم از بام

موفقیت ها ارزانی دوستان و شکست ها سوغاتی ما. فقط بگذارید ما برویم. این زندگی دیگر دارد فشار می آورد. و خدا نکند که مثل منی زیر این فشار بشکند..


فلسفه های کور و شعر های بدون قافیه و کتاب های نخوانده و تست های نزده و نمره های نگرفته و درصد های پایین و رتبه های افتضاح و معلم های آشغال و دوست های آشغال تر و همه و همه و همه و همه و همه و همه و همه و همه و همه های دیگر..

می گویم نیاز دارم و می خندند..
بخندید..


کنکور است و هزار مشغله ی فکری در پس آن..
و خدا نکند که کسی به این بلای عظیم گرفتار آید.

حال هیچکدام از دوستان را ندارم. و وقتی در این مکان ابلاغ می کنم یعنی از این تریبون فریاد می زنم که طرفم نیایید!
اگر خیلی دل می سوزانند دوستان فقط دعا کنند..

نقطه.

+ آقای احمدی عزیز می دانم که می خوانید. خدای نکرده برداشت بد نکنید فقط.
جامانده