جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰تیر

دیدم چگونه در دل شب  آب می شوی

شب تا سحر مصاحب مهتاب می شوی


از درد سر که سر به سرت می گذاشت شب

دیدم  به زور قرص فقط خواب می شوی


یادش بخیر موسم حج تا که می رسید

می دیدمت که بی دل بی تاب می شوی


ای خادم مدینه و کرببلا، بدان

در یاد زائران حرم قاب می شوی

 

رفتی ولی گمان کنم امشب مدینه ای

مهمان میان منبر و محراب می شوی


رفتی ولی گمان من این نیست ای پدر..

در قلب من چو خاطره ای ناب می شوی..


باشد قرار و وعده ی ما جنت الحسین

آنجا دوباره نوکر ارباب می شوی..


+به مناسبت سومین سالگرد عروج پدر شهیدم..

جامانده