جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۳ارديبهشت
مادر، واژه ای از جنس پاکی، عشق، محبت، زحمت، رنج و افتخار...

مادر، واژه ای از جنس حمایت، غربت، بلا، مصیبت و غم....

مادر دوبخش دارد، و هرچه می کشیم از بخش دوم است....

شیخ گفت پدر مثبت است، چه در منفی ضرب شده باشد چه در مثبت تأثیری ندارد، اما مادر منفی است، چه در منفی و چه در مثبت کار خود را می کند.

دیگری گفت مادر ستون خانه است، حتی اگر کوچکترین لرزشی داشته باشد خانه فرو می ریزد، با شادابی اش خانه شاداب می شود و با غصه هایش خانه غصه می خورد.

گفت مادر، مادر و عمق وجود، همه ی هستی من، چینی نازک عشق، قلبی از جنس طلا، چه کسی بیدار است؟

چه کسی هست در این نزدیکی؟ که کند یاد زتو، چه کسی خواهد ماند؟ چه کسی خواهد رفت؟

مادرا، همه گرمای وجودم، زتو و مشعل عشقت جاری است.

چه کسی دید تورا؟

آن زمانی که به تنهایی شب دست به دامان گشتی؟

چه کسی حس می کرد؟

حس تنهایی تو بین غم و غصه و رنج.

مادرا! شرم کنم تا ببرم نام تو را...

مادرا شرم کنم تا ببرم نام تو را....


مادر واژه ای است که برای من معناهای زیادی دارد....

و هرچه دارم از اوست، هرچه می کشم از بهر اوست...

مادر! خالص به آستانت آمدم.

ای ستون منفی خانه، دست گیری کن...

دعایت در حق من چیزی است که به دو عالم نخواهم داد.

روزت مبارک

جامانده
۱۵ارديبهشت

بر آن شدم که بگویم وجود من هستی
تمام زندگی و تار و پود من هستی

بر آن شدم بنویسم که دوستت دارم
که تو تمامی بود و نبود من هستی

به صبح و شام ز فکرت ندارم آسایش
تو اوج بندگی و هر سجود من هستی

چو قطره ای که به مژگان رود می افتد
و من تلاطم موجم، تو رود من هستی

گدای خانه ی تو هستم و ندارم باک
خدای فضلی و ارباب جود من هستی

تو مسجدی تو کلیسا کنیسه ی عشاق
به تاب زلف مسیح و یهود من هستی

سلام خالص جامانده را قبول نما
که تو صواب سلام و درود من هستی



اینو می خواستم واسه کس دیگه ای بگم، بعد واسه ی تو اومد.

نمی دونم من و تو چقدر همدیگرو دوست داریم، اما فهمیدم که من خیلی دوستت دارم.اینو از ته دل میگم.


پی نوشت: خیلی دوستت دارم.

جامانده
۱۰ارديبهشت

بر هر دری زدم که بیایم کنار تو

غافل که درب خانه ی قلبم ببسته ام


درهای مسجدی که ندارد شمیم تو 

با دست عشق بر در عالم ببسته ام


آن مسجدی که قبله ندارد خراب کن

آن دل که سوز عشق ندارد ببسته ام


در قید این قوافی و اوزان و این ردیف

دست دلم به روی خیالم ببسته ام


یادت میان سجده به یادم گره زدی

هر در که غیر توست ز یادم ببسته ام


در آن پیاله ای که عکس رُخَت گشت منجلی

هر باده ای به قید وصالم ببسته ام


خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

من درب خانه ام به دو عالم ببسته ام


جاماندگان! بیاد من از می گذر کنید

چون با سبوی یار نگاهم ببسته ام


مشهد خوش گذشت، جای همه خالی.


+ یه مدت نیستم

+ این پلاس هم از حسین یاد گرفتم:دی


جامانده