جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۰۶آبان

بسم الله.

این روزها که اتفاقات گسترده ای در هوای مسائل سیاسی و اجتماعی کشور رقم می‌خورد. دوگانه های زنده و واقعی زیادی را می توانیم بر سر هر اتفاق مشاهده کنیم. و اینقدر شباهت ها زیاد است، انگار که می شود با یک سری مفاهیم این دوگانه ها و حتی خود اتفاقات را تفسیر کرد. 

یکی از این مفاهیم که شاید سهم قابل توجهی در جامعه امروز ما دارد، مفهوم لجبازی است. لجبازی یعنی ستیز بدون منطق، یعنی یک‌دندگی در مخالفت، یعتی پافشاری و دعوای الکی!

لجباز ها امروز اطراف ما زیاد شده اند. لجباز هایی که نفت روی آتش دوگانه سازی هستند. جامعه هم دوگانه سوز شده! هم از اینوری ها می سوزد هم از آن‌وری ها!

تا یک بی عدالتی اتفاق می افتد، اول نگاه می کنیم ببینیم به نفع و ضرر کدام جبهه است، بعد با معیار لجبازی موضع می گیریم. آنهایی که به نفعشان است به شدت بی عدالتی را می کوبند و حسابی از آخور آن می خورند، آنهای دیگر که خودشان هم از بی عدالتی گلایه دارند با خود می گویند چیزی که به نفع اوست حتما به ضرر من است!
پس شروع می کنند دفاع الکی! طرف توئیت می زند: آنهایی که فلان کار را کردند اشتباه کردند، اما لاشخور هایی که سوء استفاده کردند کثیف تر بودند و فلان!

انگار این لجبازی درونی اجازه نمی دهد هر دو یک حرف را بگویند. به آنها دستور می دهد که با هم مخالف باشید، حتی اگر تفاهم دارید!

امروز در بسیاری از عرصه های اجتماعی این لجبازی ها دیده می شود. در حجاب هم لجبازی هست! هستند کسانی که با اسلام و مبانی آن مشکلی ندارند، اما چون منِ حزب‌اللهی شده ام نماد حجاب، لجبازی می کنند و کنار نمی آیند!

حتی امام حسین علیه السلام را هم با لجبازی بین خودمان تقسیم می کنیم. در تفسیر وقایع دینی و آیات و روایات هم لجبازی داریم.. در نقد مسائل جامعه نیز..

خواننده هوشیار می تواند مثال های مختلف از وقایع همین چند ماه را با این معیار تعبیر کند. اما مقصود تنها آسیب شناسی نیست. بلکه بیشتر ارائه پیشنهاد است.

لجبازی های ما با بحث و دعوای کلامی و منطقی و سیاسی خوب نمی‌شوند. اشتباه می کنیم اگر می‌خواهیم حال امروز کشور را با دعوا و مقابله خوب کنیم. راه علاج و پیشگیری از بدتر شدن لجبازی و به تبع آن دوگانه سوزی گفتگو و محبت است.

آنچه قلب جهان را برای دریافت پیام آخرین فرستاده خداوند آماده کرد محبت بود. فبما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ..
همچنان که ذات مقدس پدر امت بسیاری از لجباز ها را با همین محبت و نرمی به هم نزدیک کرد، ما هم همین مسیر را برای آینده طی کنیم. نه با لجبازی! که با گفتگو و محبت..

جامانده
۰۱آبان

دعوای خاکستری ها!


قبل تر که می‌خواستم جایی مسئولیت بگیرم، دوستی گفت اگر تو مجوز یک کار اشتباه را صادر کنی، زیرمجموعه تو سه اشتباه می کند و زیر مجموعه‌ی او بیشتر و بیشتر
از ماه محرم، بعد از هیئت ها به این فکر می کردم که علت زنده نگه داشتن شخصیت های عاشورایی چیست؟ یک وقت می گوییم تفکر ایستادگی در برابر ظلم! می گویم یک حسین (علیه السلام) کافی ست برای رواج این تفکر!
اما داستان شخصیت های عاشورا جداست. عاشورا تمام حق علیه تمام باطل است. یعنی تمام سفید ها در برابر همه سیاه ها!
عاشورا یعنی تو شاید بتوانی خاکستری باشی، اما در پایان نمی‌توانی خاکستری بمانی. یعنی انتخاب کن که یا سفید، یا سیاه.
شاید دعوای تفکر اسلامی با مدرنیسم و پست مدرنیسم همین باشد. تفکری که امروز در گوشت و خون آثار هنری و روایت ها و محصولات متأثر از پست مدرنیسم جا گرفته رواج خاکستری بودن است.
خاکستری بودن یعنی با بدی هایت کنار بیا.. بگو هر انسانی خوبی دارد، بدی هم دارد، من هم این بدی ها را دارم!
رواج انسان خاکستری، رواج شخصیت هایی‌ست که هم کار های خوب می کنند و هم صفت های بد دارند! اصلا هم مهم نیست! مهم این است که او همینی هست که هست! نه نقش بازی کرده و نه ریا کاری می کند.
رواج خاکستری ها یعنی دیالوگ معروف فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران که می گفت: «انگلیسی ها میگن به مردی که سیگار نمی‌کشه و عرق نمی‌خوره اعتماد نکن، یعنی اونی که پنجری های کوچیک نداره شاید پنچری بزرگ داشته باشه»
یعنی خیر و شر مهم نیست. آنچه تو میفهمی و به آن راضی هستی مهم است.
خاکستری بودن بد نیست، خاکستری ماندن بد است.
یعنی تو باید بالاخره انتخاب کنی که مسیر تو سفید است یا سیاه! و اگر به بدی هایت راضی بشوی یعنی مسیر تو سفید نیست! هرجا که می‌خواهد باشد!
شاید به همین خاطر است که خیلی از نماز شب خوان ها و دست به خیر ها و آدم های معتبر، روز عاشورا زدند بغل!
شاید به همین خاطر هست که خدا امة اسرجت، الجمت و تنقبت را هم لعنت می کند، امة سمعت بذلک فرضیت به رو هم لعنت می کند!
یعنی هر کسی ولو با کلی کار خوب! اگر انتخاب نکرد تو را، باخته!
بخاطر همین هم هست که حسین (علیه السلام) با همه می آید! برادران و فرزندانش را آورده، کودکان و خواهرانش را آورده! زهیر ها و مسلم ها را آورده! از آن سو طرماح ها را هم به ما نشان داده.. عمر سعد ها که روز عاشورا اولین اشک بر مصیبت او ریخته اند هم نشان داده..

#فرهنگ_مهاجم

جامانده
۰۸فروردين

بسم ‌الله.

 

یک دنیا حرف داشتم راجع به تنهایی.

اما ترجیح میدم تنهایی بخونمشون.

 

سال نو مبارک وبلاگ عزیز:)

 

اندوهگین نباش تو هم سبز می شوی

وقتی بهار بگذرد از سیم خاردار..

 

+ راستش می خواستم بگم از شبکه های اجتماعی این روز ها بیزارم. این روز ها فقط باید خودت رو در معرض دید بقیه بگذاری. باید به روز باشی، مثل بقیه باشی، هی خودت رو به بقیه نشون بدی. ارتباطت با آدم ها با همین کار ها تعریف میشه. اگر ببینی اش و ببینتت یعنی ارتباط دارید. اگر نبینیش یادت میره که هست، یادش میره که هستی. یادمون میره که هستیم. خلاصه که زندگی این روزا تعریفی نداره. از دل رفتیم.. خیلی زودهم از دیده میریم..

جامانده
۳۱شهریور

بسم الله.

چند وقتی هست که وقتی می خواهم بنویسم مواجه می شوم با حجم زیادی از حرف هایی که نزده ام. و اینقدر ذهنم پر شده  است که نمی توانم به چیز جدید تری فکر کنم. این متن بهانه ای ست برای رفتن به سمت چیز های جدید تر!

چه چیزی باعث شده که مجبور شویم مفاهیم انقلابی را در مداحی ها و نوحه سرایی ها وارد کنیم؟ آیا پاسخ به این سوال منوط به روشن شدن بحث حدود ورود سیاست در دین است؟ آیا الزاماً ورود مفاهیم انقلابی و سیاسی باید در مدیجه سرایی های ما قرار بگیرد تا بگوییم دین ما سیاسی شده؟

امروز وقتی نگاه می کنیم به هیئت های طراز انقلاب می بینیم آن هیئتی طراز انقلاب تر است که حرف های سیاسی بیشتری بزند. آیا مرز هیئت سکولار و غیر سکولار بیان مستقیم مسائل و مبانی سیاسی و انقلابی ست؟ با کدام قالب؟ آیا با هر قالبی می توان آن را مطرح کرد؟

شما وقتی نگاه می کنید به فرهنگ های دیگر متوجه می شوید که موسیقی یک محمل جدی ست برای انتقال مفاهیم فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی آن جامعه. سوال اصلی اینجاست که آیا جامعه مذهبی و مسلمان با حذف موسیقی توانسته جایگزین و آلترناتیو مناسبی برای آن بیابد؟ آیا مداحی و نوحه سرایی جایگزین مناسبی برای موسیقی ست؟

برمی گردم به مطالبه رهبر انقلاب در جلسه شعرا در سال گذشته که فرمودند سرود باید جدی گرفته شود. آیا فرق است بین سرود و موسیقی؟ آیا رهبر انقلاب هم به این جایگزینی فکر کرده اند؟

اصلا بی پرده تر سوال بپرسیم، حذف موسیقی کار درستی ست؟ و از آن مهم تر، وارد کردن مفاهیمی که محمل اصلی آن در دیگر فرهنگ ها موسیقی بوده، به مداحی صحیح است؟


چندی پیش مواجه شدم با نقدی که ابوالفضل بختیاری مداح و داماد حاج منصور ارضی در یک برنامه گفتگو به میثم مطیعی وارد کرده بود. می گفت جلسه هیئت برای اهلبیت و برای سیدالشهدا ست. به نظر من درست نیست که آن را با محلی برای ابراز شعار های سیاسی و انقلابی اشتباه بگیریم. می گفت مداح کسی ست که مدح سید الشهدا و ائمه را می خواند، بله بعد از سه بند مدح خواندن یک بند هم سیاسی می گوید، از مشکلات روز می گوید، از شعار های انقلاب می گوید، نه اینکه غالب حرف هایش سیاسی باشد و مقداری هم مدح اهلبیت کند.

فارغ از وارد بودن یا نبودن این صحبت، هرچند که آشنایی من از میثم مطیعی با همین مداحی های تماما سیاسی شروع شده لیکن این را خارج از حق می دانم که بگویم ایشان فقط سیاسی می خوانند. باید بگویم این اتفاق دارد می افتد! و حقیر حس می کنم یک جای کار می لنگد!

چرا یک جای کار دارد می لنگد؟

قبول که هیئت محلی ست برای خودسازی، برای ایجاد بصیرت، برای ایجاد آمادگی، برای ایجاد حماسه و شور در شیعه! اما ایجاد شور و حماسه و بصیرت و آمادگی و خودسازی با کدام روش؟

اساساً قرار است کجا حرف های انقلابی بزنیم؟ آیا سید مجید بنی فاطمه که ده ها هزار نفر از مردم با قیافه های مختلف و عقاید عجیب و غریب را به عشق سید الشهدا جمع می کند انقلابی نیست؟ آیا محمود کریمی که با هنرمندی تمام ده ها هزار نفر جمع می کند و برایشان مدح می خواند و حرف های انقلاب و اسلام را هم در گلزار شهدای امامزاده علی اکبر می زند انقلابی نیست؟!

من فکر می کنم غلظت حرف انقلابی زدنمان در هیئت ها و در مدیحه سرایی ها زیاد شده. چون جایگزین مناسبی برای موسیقی ارائه نکرده ایم، محفلی برای شنیدن و گفتن این حرف ها ایجاد نکرده ایم و مجبور شده ایم این حرف ها را بیاوریم در هیئت ها. 


اینکه سرود در چند سال اخیر دارد دیده می شود به نظر من یک پیام جدی دارد و آن هم این است که سرود و سروده های جمعی و موسیقیایی باید تبدیل شوند به تریبون های اصلی هنر انقلابی. باید این امر هنری برگردد به جایگاهی که به آن تعلق دارد. و نباید آن را با هیئت و عزاداری به مقدار زیاد در هم آمیخت.


باز هم حرف دارم ولی این ها را گفتم یک مقدار آرام شوم.. ان شاالله در فرصت های دیگر بیشتر خواهم گفت!

جامانده
۱۹تیر

دو هفته ای از سالروز شهادتش می گذرد که این متن را می نویسم. عادت ندارم زمانی که بازار چیزی داغ است حرفی راجع به آن بزنم. به نظرم در بازار شلوغ جنس های خوب گم می شوند. از بچگی عادت داشتم وقتی همه سکوت می کنند داد بزنم!

من از شهید بهشتی که می خوانم، فکر می کنم به حرف هایی که در باره اش می زنند؛ همسرش آلمانی بوده، با منافقین همدست بوده، خودش جاسوس آمریکاست، پول از فلان کشور گرفته، خانه اش قصری ست، مظلوم بود و مظلوم مرد، خار چشم دشمنان بوده، حامی عدالت اجتماعی بوده، یک اصلاح طلب واقعی بوده، مغز متفکر انقلاب بوده، آه که جایش خالی است، باید امروز می بود تا می زد در دهان اینها، رک و بی تعارف بوده، قاضی واقعی و منصف و مدبر و منظم و .. بوده، عدالتخواه بوده، اصولگرا بوده، ضد آمریکا بوده، طرفدار مردم بوده، از زمان خودش جلوتر بوده و...


بیخیال! امروز به هر سمتی نگاه می کنم یک شخصیت تازه پیدا شده که هر کس برای خودش آن را مصادره می کند. مرد باشیم، خاک بازی را بگذاریم کنار و وظیفه ی مردانگی را انجام بدهیم. هرچند گفتن اینها فایده ای ندارد..


شهید سید محمد حسینی بهشتی را سنگ آسیاب دیدم. به قول آقای خامنه ای :«شهید بهشتی حقیقتاً مثل سنگ آسیای گرانی بود که با گردش خود، ده‌ها کار انجام می داد؛ تولید انرژی می کرد، کار راه می انداخت، پیش می رفت و فکر تولید میکرد!»

سنگ آسیاب کارش نرم کردن سختی هاست. هرچیز سخت و غیر ممکن و غیر قابل نفوذ را تبدیل می کند به فراورده ای نرم و قابل استفاده. سنگ آسیاب بودن یعنی درد کشیدن، یعنی دائم حرکت کردن، یعنی هرچند آرام، هرچند بدون تسهیل و کمک بقیه، حرکت کنی و وظیفه ات را انجام بدهی. شهید بهشتی دنبال کار بزرگ نبود، کار های بزرگ به سراغش می آمدند. هرجا که بود وظیفه ی خودش را انجام دادن کار های غیر ممکن می دانست. کار هایی که کسی نمی تواند انجام دهد!

خون دل می خورد، تهمت می شنید، دعوا می کرد، فحش می شنید، اما یک کلمه به امام نگفت، یک کلمه شکایت نکرد، همیشه روی خندانش به امام بود، نمی خواست دل امام از رنج این داغ رنجیده شود..

این روز ها شهید بهشتی ام آرزوست، نه بخاطر حرف هایی که آن بالای بالا گفتم. بخاطر اینکه امروز انقلاب سنگ آسیاب کم دارد. امروز همه می خواهند خرد کن برقی باشند. تیز و برنده و سریع، کسی حاضر نیست برای انقلاب بماند.. لوتی ها و مشتی های انقلابی دست آخر حاضرند برای انقلاب بمیرند، به سرعت تیر یک قناصه، یا خانه پرش ترکش یک نارنجک و بازوکا..


برای انقلاب بمانید!

جامانده