جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

۱۶تیر
بسمه تعالی

تصمیم گرفتم اینبار بنویسم. با تمام وجود برایت بنویسم. سعی کردم برایت شعری بسرایم اما دیدم تو نمی خواهی. خدارا شکر نوشتن را به ارث برده ایم و نیازی به کشیدن منت طبع شعری نیست.

سعی می کنم مختصر بگویم. دوستت دارم و می دانم دوستم داری.

اما شک دارم. دوست داشتن من کجا و دوست داشتن تو کجا. من از ناراحتی تو ناراحت نمی شوم. اما حس می کنم تو از ناراحتی های من ناراحت می شوی. البته فقط حس می کنم. فقط حس. 

حس می کنم چون من تو را دوست دارم، تو هم مرا دوست داری. اما شاید این اشتباه باشد.... نمی خواهم به آنجایش فکر کنم.

خلاصه اینکه وضعیت ناملایم است. امروز روز تو بود. دیشب هم شب تو بود. اما من ناراحت بودم. خودت می دانی برای چه ناخواسته چشمهایم داغ داغ میشد و می بارید. حتی توی خیابان جلوی مردم. اما نمی دانم آیا تو خوشحال بودی یا برای من می باریدی....

اینها شک است. شک هایی که شیطان به جان آدم می اندازد. سعی دارم این را باور کنم. راحت تر است. اما همیشه تلقین به آدم کمک نمی کند... خلاصه که شک در استانه ی ورود است... من با تمام وجود با آن مقابله می کنم... اما نمی دانم باید چه کرد.


صدا زدم که بیایی، که من ز غصه حزینم

صدا زدم که بیایی، تو یار عرش نشینم


واین قوافی و اوزان به خاطر تو بجوشد

صدا زدم که بیایی، تو شاه کاخ نشینم


دلی شکسته و قلبی حزین برای من

تو عشق و صدق و وفایی، ومن چو کوخ نشینم


ز ناله های شبانه دگر امید ندارم

امید من تو کجایی؟ مگو چرای غمینم


نجات بخش تویی و منم گدای حضورت

و یک نظر تو نمایی، امیر خلد برینم


امیر قافله هستی، امید مضطر خسته

تو رهنمای ولایت، چراغ و ماه منیرم


عزیز قلب منی و سلاله ای به حسینی

امید عاشق خسته، دلیل محکم دینم


عزیز مصر به پای تو با حقارت گفت

که من غلام امینم، گدای ماه جبینم


بیا تو زود بیا انتقام را بستان

که طاقتیم نمانده، سری به نیزه ببینم


من از زیارت ناحیّه خوب فهمیدم

چه دیده ای، چه شنیدی، ز یار نیزه نشینم


ولی تو منتقم کوچه ای، تو زود بیا

بگیر حق فدک را، بگیر خیمه نشینم


تو بار من بکشی و پناه من باشی

که من به روز قیامت به مادر تو رهینم


هزار شکر بگویم که عمر خود را هم

برای تو بگذرام، برای نور دو عینم



اومد، با این که خیلی تلاش کردم. به کرمت ببخش. زیاد قوی نیست.


راستی دوتا مسئله....

اولیشو خودت می دونی.... دیگه نمیگم.

دومیشم.....منو بهش برسون. برو بگو چقد دوسش دارم.


یاحق


پ.ن: عاشقتم.... 

پ.ن: جان هر کی دوست داری این دوتا حاجت مارا براورده کن... بعد اصن بزن بکش منو... خیال خودتو راحت کن

جامانده
۲۷خرداد
سلام

بعضی وقتا آدم یه حالتی بش دست میده. یه حالت خاصیه که یهو میاد و میره. بعد که رفت حسش می کنی، می گی واو چه خفن بود.

مثلا من یه بار کله سحر دیوونه شده بودم. همون نزدیکای پنج و اینا بود. همین جوری واس خودم چرخ و فلک می زدم، با کله می رفتم تو دیوار، جفت پا میرفتم تو در.... 

البت این حالت یه پنج شیش باری رخ داد، اکثرا پارسال بود بیشتر. حرکاتی که ناشی از فوران انرژی زیاد هستن. یهویی زیاد میشه و دنبال یه راهی برای آزاد شدن می گرده. و خوب مام که دیوونه ایم، می زنیم سر خودمون بلا میاریم.

یادمه یه بار یه ترکی(Track) رو داشتم گوش می دادم بعد یهو تو همون حس و حال بودم که یهویی جو منو بگرفت و با مخ رفتم تو کمد، آخ که اون موقع چه حالی داد.

خلاصتا از این احساسات زیاد میاد سراغتون. وقتی میاد ازش پذیرایی کنید. اون رو از خودتون نرونید. چون بعدا پشیمون می شید.

یکی از این احساسات منو سر زنگ های زبان گیر می انداخت و من مجبور می شدم شعر بگم. دوسه تا از شعرامو اونجا گفتم.اصن انگار من و ملکه شعر تو زنگ زبان قرار داشتیم. دارم یواش یواش شک می کنم که نکنه معلممون ملکه بوده باشه. خلاصه که حسش میومد.

والا نمی دونم چجوری تو زنگ جغرافی منو گیر انداخته بود. قرار بود فقط زبان بیاد. خلاصه جغرافی اومد و ماهم نوشتیم. آخ به خدا اگه اون جلسه می نشستم مثه بچه آدم گوش میدادم الان لازم نبود واس امتحان بزنم تو سرو کله خودم.

اینو امروز صبح پیدا کردم. مال یک ماه و یک روز پیشه.


+خودم لذت بردم، شمام لذت ببرید.



جامانده
۲۳خرداد

سحری چنگ به محراب زدم
خشت ناسور دلم آب زدم

سحری گریه و غم را بردم
به در خانه ی ارباب زدم

اشک هایم همه خشکیده شدند
بس که نی بر دل بیتاب زدم

و خدایی که مرا دید؟ ندید
روی دل آینه ی خواب زدم

همه احباب قسم می دادم
زلف را بر در احباب زدم

خانه اش باز به روی همه بود
من مسکین به درش تاب زدم

و جوابی که در این نزدیکیست
و خدایی که به او قاب زدم

من جامانده بسی مهجورم
بس که دل در گرو آب زدم

+ در طبع استادم  جناب آقای کاظمی

جامانده
۰۹خرداد
شبی یاد جنون آباد کردم

غروب خسته اش را یاد کردم


هوای بی کسی  های شبانه

هوای غصه ای ناشاد کردم


به عشق مستی و شب های پرُ مِی

به یاد باده اش بیداد کردم


هوای مستی چشمان ساقی

هوای زلف او در باد کردم


نشستم تا که نامش را نویسم

به تقویمم همو رخداد کردم


کرم، جود و سخا از نام پاکش

به زهری نام او را پاد کردم


که نامش جنت و رضوان من بود

به یادش قلب خود را شاد کردم


کرامات وجودت شادی جان

به دنیا نام او فریاد کردم


اگر جامانده از جودش نجوید

یقین عمر گران بر باد کردم

جامانده
۱۵ارديبهشت

بر آن شدم که بگویم وجود من هستی
تمام زندگی و تار و پود من هستی

بر آن شدم بنویسم که دوستت دارم
که تو تمامی بود و نبود من هستی

به صبح و شام ز فکرت ندارم آسایش
تو اوج بندگی و هر سجود من هستی

چو قطره ای که به مژگان رود می افتد
و من تلاطم موجم، تو رود من هستی

گدای خانه ی تو هستم و ندارم باک
خدای فضلی و ارباب جود من هستی

تو مسجدی تو کلیسا کنیسه ی عشاق
به تاب زلف مسیح و یهود من هستی

سلام خالص جامانده را قبول نما
که تو صواب سلام و درود من هستی



اینو می خواستم واسه کس دیگه ای بگم، بعد واسه ی تو اومد.

نمی دونم من و تو چقدر همدیگرو دوست داریم، اما فهمیدم که من خیلی دوستت دارم.اینو از ته دل میگم.


پی نوشت: خیلی دوستت دارم.

جامانده
۱۷فروردين
یا صدیقه الطاهره


تنها کنار بستر زهرا نشسته بود

از غصه ها و جور زمانه که خسته بود


صورت به روی چادر خاکی گذارده

وقتی هنوز صورت خود را نبسته بود


اشکش ز هر دو چشم سرازیر می شد و 

پشتش ز ظلم های مدینه شکسته بود


شرمندگی که طاقت او را بریده بود

چشمش هنوز روی همان بندِ بسته بود


آن حیدری که هرّه ی او خیبری گشود

زانو بغل گرفته و کنجی نشسته بود


زهرا میان غربت کوچه صدا زدش

سیلی که روی صورت پاکش نشسته بود


حیدر به بند بسته و اشکش روانه شد

آن دم که دید میخ به پهلو نشسته بود



شرمنده، قافیه تنگ اومد.

ایشالا دعا کنید دفعه بعد درس بشه

جامانده