جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۷تیر
شبیه قطره ی باران کنار ژرفایت
دلم تلاطم موجیست غرق دریایت

فضای بین دو ابروت قاب قوسین است
خدا گواست بر آن ابروان زیبایت

ندارد آیتی از تو بزگتر دنیا
ندیده است مثال تو چشم دنیایت

ببند چشم خودت را و بازگو بر ما
از آستان الهی! از اوج پر هایت..

تو منتهای خدایی، خودش چنین گفته
وگرنه کیست کفو تو غیر زهرایت؟

تورا نوشت امیر و مرا نوشت اسیر
بگیر دست مرا.. دست عبد تنهایت..
جامانده
۱۹تیر

می دانی چه است؟ دارم به لوط(ع) فکر می کنم. خداوند لوط را برگزید تا مردمانی را از غفلت نجات دهد. و اما "راست چون پیغمبری رو در روی نا باورانش"

چرا دروغ! به حسین منزوی هم فکر می کنم. به این که این انسان تا چه حد فرا انسان بوده. و چگونه می شود به چنین جایی رسید. میگه:

خلق بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان

یأس و تنهایی و من مانند لوط و دخترانش


داستان لوط می رسد به آنجا که حتی همسرش هم گرفتار شیطان و آن فتنه ی بزرگ می شود. تنها لوط می ماند و چند تن از دختران پاکدامن او. این را از کجا می فهمیم؟ آنجا که وقتی میهمانان خدا وارد خانه ی لوط می شوند، همسر لوط می بیند اینها خیلی زیبا هستندف سریع می رود سراغ دوستانش که آاای بیایید چهارتا بچه خوشگل آمده اند سراغ لوط. بریم کارشون رو بسازیم. ملت جمع می شوند جلوی درب خانه ی لوط. که بده ـشان به ما. اما لوط می گوید اینها مهمان های من هستند. بیایید این دختران من را بگیرید و بروید. اما آن نانجیب ها قانع نمی شوند. این فرشته ها همان هایی بودند که خبر به دنیا آمدن اسحاق را برای ابراهیم نبی بردند. و خبر عذاب قوم لوط را برای پیامبرشان. می رسیم به اینجا که لوط و دختران از شهر بیرون می روند و شهر در صاعقه ای آتشین نابود می شود. آنجاست که.. بیخیالش


جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نا برابر

پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش


جامانده
۱۷تیر
من تا بحال چهار مرتبه سوار هواپیما شده ام که دو بار آن مربوط به سفر حج بود و دو بار مربوط به سفر مشهد. گفتم بگویم تا گفته نشود که نگفت. اگر دقت کرده باشید خواهید دید در این هواپیما ها یک کیسه هایی وجود دارد که مسافران در صورت لزوم در آن ها شکوفه می کنند. و خوب واقعیت امر این است که میخواهم شکوفه کنم بنده و این وبلاگ کیسه ی مطمئنی ست.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد. here is the center of the erth. چقدر می تواند شیرین باشد این نوشتن گاهی اوقات. بنده باید بنویسم تا بتوانم در یک زاویه ای از زندگی خودم را جا بدهم. چند روز پیش رفتیم برای فعالیت در یک موسسه ی فرهنگی صحبت کنیم اما آقایان ما را با احترامات فائقه و واصله انداختند بیرون. حالا نمی دانم باید با چه حربه ای وارد شوم. اما دارم سعی می کنم فکر کنم چگونه بروم آنجا. صد حیف... بی مهری انسان معاصر در تو، تنهایی انسان نخستین در من.. عراق زیر آتش کشتار دست و پا می زند. افغانستان در شرف یک درگیری داخلی ست. برزیل در هیاهوی جام جهانی لبریز از شور و نشاط است. هوای روسیه سرد. شب های لندن گرم و روز های فرانسه آفتابی ست. سوریه هنوز در تب می سوزد و یک جنگ وسیع در خاور میانه در حال تشکیل است. و اینک این خداست که می داند چه خواهد شد. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هرجا که خاطر خواه اوست. دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور. پانزده مرداد ماه سال جاری و در حدود یک ماه دیگر جواب کنکور سراسری اعلام می شود. اینک ماییم و تو. و با این پاسخت پیچیده تر کردی معمارا وقتی که "چه خواهد کرد باما عشق پرسیدیم و خندیدی. علیرضا قزوه! باید هوای زیستنم را عوض کنم. شاید هوای زیستنم را عوض کنم. هر شب میان مقبره ها راه می روم. شد شد اگر نشد سخنم را عوض کنم. دارد قطار عمر به کجا می برد مرا. یا رب عنایتی ترنم را عوض کنم. مرا چنان که منم هیچ کس نمی خواهد.. چگونه باب دل این و آن نباشم.؟ آه... مسعود خان حسنلو. دغدغه های فرهنگی. به کجا خواهیم رفت؟ پرسیدیم و خندیدی. نمی شد مثلا جای خندیدن خفه شی؟ its not my fault.  انتظار وصل از ترس جدایی بهتر است. این روز ها توی ارک به شدت از خدا میخوام زودتر یه دختر خوب برام پیدا کنه. باب مارلی. امینم. کلدپلی. ادل. منم سرگشته ی حیرانت ای دوست.. حضرت آقا. انقلاب. جنگ. فرهنگ. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی. ریاست محترم جمهور. باز هم حضرت آقا. فرمودن به دولت نتازیم. چشم نمی تازیم. فرمودن سعی نکنید مارو از دور کنار بزنید. همین بس از از بساط مردی تان. که در مقابل هر پیرزن بلند شوید. هنوز نام ادب مانده بر اهالی شعر. به احترام مصاریع من بلند شوید!! امیر تتلو! مجوز! حضرت آقا! دلم تنگ شده واسه بچگیام واسه مجیدیه...
جامانده