جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کریم اهل بیت (ع)» ثبت شده است

۱۰دی
بعد پنجاه و هشت شب گریه
کفتر دل رسیده در حرمت

آمده آب و دانه بر گیرد
کل دنیا ز گوشه ی کرمت

***

من همان پارسالی ام آقا
یادتان هست؟ آن که جا مانده

آن گدایی که رانده شد ز همه
به امید خود شما مانده..

***

«نه رواقی نه گنبدی حتی»
زائری دور نرده هایت نیست

ای امام صبور شهر، کسی
همدم سوز گریه هایت نیست؟

***

هیچ کس در حجاز آقاجان
نیمه های شب تو را دیده؟

آن که می داد روی لب دشنام
ذکر زیر لب تو را دیده؟

***

وارث زخم های پیغمبر
وارث داغ های قلب علی

می دهی نیمه شب به این ها نان
این جماعت به روز با تو ولی..

***

این چهل سال آزگار فقط
خون دل خورده اید و غم دیدید

از تمام اهالی این شهر
طعنه ی بی شمار کم دیدید؟

***

زهر تنها دوای این غم بود
بعد یک عمر خون دل خوردن

بعد یک عمر حرف بی هم محرم
داغ یک قصه را به دل بردن

***

قصه ای که شبیه شمع تورا
قطره قطره ورق ورق سوزاند

از همان روز شوم وقتی که
رد یک دست روی ذهنت ماند

***

می رود قصه تا به آنجا که
محرمش کوچه و در و گوش است

مادری زیر هجمه ی چهل مرد
پشت یک در ز درد بی هوش است

***

می رود قصه تا به آنجا که
محرمش نخل های نیمه شب است

پسری توی گوش بابایش
روضه ای که فقط به زیر لب است

***

این دم آخری چه غوغایی ست
مثل شب های کودکی ها تان

گوشه ای زینب و حسین فقط
گوشه ای هم شما و غم ها تان

***

این دم آخری کمی آرام
حرف های دلت چه بسیارند

حرف های نگفته ای داری
ابر های مدینه می بارند

***

حرف داغ حسین و عباس و
حرف زهرا و لحظه ی آخر

حرف تشت است و خون و پاره جگر
باز هم تشت و خون و یک خواهر...



التماس دعا
جامانده
۰۲مرداد

دلهای بی قرار شما بی قرار تر

چشمان عاشقان تو چشم انتظار تر


در عمق چشم مست و خراب تو می شوند

مستان میکده همه مست و خمار تر


وقتی که روی ماه تو بدر تمام شد

یوسف خودش به پای خود آمد کنار تر


تو آمدی و کار همه اهل فتنه ها

شد با طلوع نور تو بی اعتبار تر


فرزند مرتضایی و در دست پاک تو

تیغ دو سرّ شیر خدا ذوالفقار تر


با مهر و حب و عشق شما می شود هنوز

دلهای زنگی همه آیینه وار تر


فرزند اول علی و سبط اکبری

در چشم مشرکان شده ای بلکه خار تر


یک جا کنار جمع گدایان نشسته ای

یک جا ز کل پادشهان با وقار تر


تو از تمام عالمیان غصه می بری

من از تمام عالمیان غصه دار تر


آقا به مادرت قسم این عبد خانه زاد

وقف شماست، از همه هم جان نثار تر


سردار بی سپاه زمان نفاق ها

حق شماست گریه ی ما بی قرار تر


در کوچه ای که غیرت تان زیر ضربه رفت

شد چشم های او ز همان ضربه تار تر..

جامانده
۱۵فروردين

بین غوغای کبوتر های صبح، می رود پای مشبّک های سبز

در نگاه آفتاب صبحدم، چشم ها دنبال ردّ پای سبز


شاعری با یک بغل سوغات اشک، پیش دریای شفاعت می رسد

پله ها را یک به یک طی می کند، وقتِ آزاد زیارت می رسد


دل دخیل یک نگاه از این ضریح، حسرت یک سایبان در آفتاب

حسرت گلدسته ای یا گنبدی ، یا که سقاخانه ای از بهر آب


دست ها بر روی زانو های غم، چشم ها غرف نگاه خاکی ات

ای مسیح سرزمین مادری، قلب مسحور دم افلاکی ات


یادگار خاک روی مرقدت، یادگاری از غریبی بی کسی

یاد خاک و چادر و دیوار و در، یاد محو از سایه ی دست کسی


خاطرات کوچه های تنگ و آن، چشمهای غاصب بی چشم و رو

هجمه ی سیصد شغال بی حیا، خاطرات درب و مسمار و عدو


یاد شبهایی که تا وقت سحر، چشمهای یک پسر پر آب بود

یاد آن چشمی که تا آن سوی در، در پی گوشواره ای نایاب بود


دست یک مأمور روی شانه اش، فکر را سمت زیارت می برد

با تحکم سوی آن درب خروج، با نگاهی پر ز نفرت می برد


با قدم هایش به لب می خواند و در نگاهش اشک ها را می کُشد:

" وقت ها تنگ است مثل کوچه ها، عرض کوچه مجتبی را می کُشد"



+ برای کسی که از کوچه تا تشت، نشست و جگر پاره پاره اش را در دل نگه داشت. تا شاید زهر کمکی به تسلای دلش کند..

جامانده
۲۰دی
نگاه می کنم امشب به اوج تنهایی
به آن سیاهه ی ظلمت، به شام شیدایی

نگاه می کنم امشب به سردی صحرا
به غصه های نگفته به دختر زهرا

نگاه می کنم امشب به سرخی لب ها
به جای چوب و سنان پیش چشم زینب ها

نگاه می کنم امشب به دست های لطیف 
همان که از غم زنجیر گشته زار و نحیف

تصوری ز بیابان و عده ای دختر
ز خار های مغیلان و آه یک خواهر

به خواب پاره شده از دخالت یک دست
به آن نگاه حرام حرامزاده ی پست

به ادعای کنیزی به خانه ها بردن
به دختر و ز غم غارت حرم مردن

نگاه های پدر گشتکی همه دارند
نرو که دخترکانت ز بعد تو زارند

کنار من تو نشستی و سخت در ماندی
من از برای تو گریان که بی کفن ماندی

برای غربت من گریه ای نکن جانم
من از غم و محن غربت تو گریانم

جگر که سوخت فدای سر تو و اصغر
فدای آن بدن تکه تکه ی اکبر

بیا و بار دیگر رخ نما به این مضطر
نسیم بوی تن خویش رو نما یک سر

که از قبیله ی گرگان کوفه می ترسم
ز انتقام کمان های کوفه می ترسم

ز تیر بی هدفی که به سینه ات بخورد
از آن دمی که نفس های زینبت ببرد

ز ناله های غریبی مادرم زهرا
صدای ناله الشمر و یا رسول الله


+ السلام علیکم سیدی شباب اهل الجنة...
جامانده
۱۲دی
به نام خدا


کریم اهل بیت


صدای هلهله ی نور عادت کوچه

همان که می گذری، از سیادت کوچه


تو مثل ماه، فروزان و بی مثل هستی

زمان آمدن تو عبادت کوچه


عجیب صوت دل ارام تو به دل دارد

صدای روح فزایت به قامت کوچه


به پشت در نرسیده گدای تو می دید

هبوط می کند اینجا کرامت کوچه


دوباره تو دم در می نشینی و اینبار                                                                                            

به عرش می رسد انگار، غایت کوچه

 

نگاه تو به در افتاده باز هم آقا                                                                                                

غریب سلسله ی بی نهایت کوچه!

 

کجاست جد بزرگت که یک نظر بیند

مدینه کرده چه ها با امانت کوچه


سلام که نه، جواب سلام هم خوردند

جهان گریست ز داغ خیانت کوچه


درون خانه ی خود بودی و همه دیدند

کسی نیامده اینجا عیادت کوچه


گذار تا که بگویم چه دیده ای آقا

چه دیده و چه شنیده شهادت کوچه


از آن غروب که با مادرش قدم می زد

و دست بر پر چادر، امامت کوچه


از آن زمان که شنیدی صدای یک سیلی

همان دقیقه که دیدی قیامت کوچه


نخواستم که بگویم چه کرده دست عدو

که کل عمر شدی محو تربت کوچه


جگر چه بود؟ بماند، ولی پس از این داغ

هرآنچه در کف تشت است، ذلت کوچه

 

جامانده
۱۵ارديبهشت

بر آن شدم که بگویم وجود من هستی
تمام زندگی و تار و پود من هستی

بر آن شدم بنویسم که دوستت دارم
که تو تمامی بود و نبود من هستی

به صبح و شام ز فکرت ندارم آسایش
تو اوج بندگی و هر سجود من هستی

چو قطره ای که به مژگان رود می افتد
و من تلاطم موجم، تو رود من هستی

گدای خانه ی تو هستم و ندارم باک
خدای فضلی و ارباب جود من هستی

تو مسجدی تو کلیسا کنیسه ی عشاق
به تاب زلف مسیح و یهود من هستی

سلام خالص جامانده را قبول نما
که تو صواب سلام و درود من هستی



اینو می خواستم واسه کس دیگه ای بگم، بعد واسه ی تو اومد.

نمی دونم من و تو چقدر همدیگرو دوست داریم، اما فهمیدم که من خیلی دوستت دارم.اینو از ته دل میگم.


پی نوشت: خیلی دوستت دارم.

جامانده