جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۴دی
حدود هفده دقیقه وقت مانده برای اتمام این متن. و من سعی می کنم در این هفده دقیقه تمامش کنم.

بدون مقدمه و تنه ی اصلی و هیچ درون مایه ای می رویم سراغ سخن آخر.

زندگی که سخت می شود. باید نفس تازه کرد. جان گرفت و مثل یک ببر به آن حمله کرد. وگرنه با سختی هایش زانوانت را می شکند.
مدت زیادی است که ناتوانی ذهن و روحم مانع شده که این سختی در حال رشد را از بین ببرم. اما این روز ها دیگر چنین قصدی را کرده ام.
با اینکه خیلی دوست دارم، اما از آینده هیچ نمی دانم. و این است که من را آزار می دهد. ولی هیچ عیبی ندارد. دیگر علاقه ای ندارم که از آینده چیزی بدانم. فقط می خواهم حال را بسازم. هر چه باد ا باد.

دارم می روم مشهد الرضا.
فقط برایم دعا کنید.



رسیده ام دم باب الجوادتان، اما
نه روی گام نهادن، نه راه پس دارم

مسافرم ولی آقا شبیه بی کس ها
میان بقچه فقط خاک و خار و خس دارم

منم کبوتر صحنم ولی بدون شما
گلایه های زیادی از این قفس دارم

فقط اجازه بده مثل این کبوتر ها
شوم دخیل حریم تو تا نفس دارم


+ وقتی برگردم کاملش می کنم.
جامانده
۱۰دی
بعد پنجاه و هشت شب گریه
کفتر دل رسیده در حرمت

آمده آب و دانه بر گیرد
کل دنیا ز گوشه ی کرمت

***

من همان پارسالی ام آقا
یادتان هست؟ آن که جا مانده

آن گدایی که رانده شد ز همه
به امید خود شما مانده..

***

«نه رواقی نه گنبدی حتی»
زائری دور نرده هایت نیست

ای امام صبور شهر، کسی
همدم سوز گریه هایت نیست؟

***

هیچ کس در حجاز آقاجان
نیمه های شب تو را دیده؟

آن که می داد روی لب دشنام
ذکر زیر لب تو را دیده؟

***

وارث زخم های پیغمبر
وارث داغ های قلب علی

می دهی نیمه شب به این ها نان
این جماعت به روز با تو ولی..

***

این چهل سال آزگار فقط
خون دل خورده اید و غم دیدید

از تمام اهالی این شهر
طعنه ی بی شمار کم دیدید؟

***

زهر تنها دوای این غم بود
بعد یک عمر خون دل خوردن

بعد یک عمر حرف بی هم محرم
داغ یک قصه را به دل بردن

***

قصه ای که شبیه شمع تورا
قطره قطره ورق ورق سوزاند

از همان روز شوم وقتی که
رد یک دست روی ذهنت ماند

***

می رود قصه تا به آنجا که
محرمش کوچه و در و گوش است

مادری زیر هجمه ی چهل مرد
پشت یک در ز درد بی هوش است

***

می رود قصه تا به آنجا که
محرمش نخل های نیمه شب است

پسری توی گوش بابایش
روضه ای که فقط به زیر لب است

***

این دم آخری چه غوغایی ست
مثل شب های کودکی ها تان

گوشه ای زینب و حسین فقط
گوشه ای هم شما و غم ها تان

***

این دم آخری کمی آرام
حرف های دلت چه بسیارند

حرف های نگفته ای داری
ابر های مدینه می بارند

***

حرف داغ حسین و عباس و
حرف زهرا و لحظه ی آخر

حرف تشت است و خون و پاره جگر
باز هم تشت و خون و یک خواهر...



التماس دعا
جامانده
۰۱دی
این شعر برای من خیلی مقدسه. شب اربعین فقط با همین.. تا صبح!

از سفر آمدی و روشن شد
چشم هایی که تارتر شده اند
از سفر آمدی به جمعی که
همگی دست بر کمر شده اند
**
آمدی تا بگوییم بر نی
نشده دخترت فراموشت
شانه ام یاریم اگر که کند
می شود دستهایم آغوشت
**
زخم های تو را شمردم که
یک به یک نذر بوسه ای دارم
چه قدر زخم بر لبت داری
چه قدر بوسه من بدهکارم
**
با همان بوی سیب و آن لبخند
در شبی سوت و کور آمده ای
رنگ و رویت ولی عوض شده است
تو مگر از تنور آمده ای !؟
**
بعد از این دست بادها ندهم
گیسوان تو را که شانه کنند
من نمردم که سنگ ها هر بار
زخم پیشانیت نشانه کنند
**
رنگ و رویم پریده می دانی
چند روزی گرسنه خوابیدم
شده کوتاه چادرم یعنی
خویش را بین شعله ها دیدم
**
دختران ،گرم بازی اما من
با عمو حرف می زدم آرام
گله از چشم های نامحرم
از یتیمی از آن همه دشنام
**
دختری که مقابلم انداخت
باز هم نان پاره ی خود را
جان بابا به گوش او دیدم
هر دوتا گوشواره ی خود را
**
گیسوانی که داشتم روزی
کربلا تا به شام کم کم سوخت
خواستم تا که شعله بردارم
نوک انگشتهای من هم سوخت
**
لکنتم بیشتر شده، خوب است
لکنت دخترانه شیرین است
لهجه ام را ببین عوض شده است
چه قدر دست زجر سنگین است
جامانده