جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰دی


از شر بغض های نهانی و دوردست 

از آتش و لهیب هواهای نفس مست 

 

وقتی درست بین هجوم سیاهی ام 

وقتی که غرق می شوم و رفته ام ز دست 

 

دستی بکش به روی سرم، بی هوا، بیا

لختی خلاص کن از این هوای پست 

 

ای مهربان تر از پدرم، غصه ی مرا 

خورده دل رئوف شما از دم الست 

 

هرچند بوده ام پسری بد برای تو 

بار گناه راه مرا بر حرم نبست 

 

مثل همیشه بی خبر از راه می رسی 

مثل همیشه بارش لطفت دمادم است 

 

با بال سوخته م که  کبوتر نمی شوم 

"اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش است"


+از مرحمت های دار المرحمه.. 

شعر را دست نزدم، تا بعد ببینم چه می شود.


جامانده