۲۳فروردين
پا به پایت آیم و غم را به جانم می خرم
در هوایت بیقرارم بی تن و دست و سرم
من به دنبال تو هستم تو گریزان از منی
من به پایت می نشینم، تا بیایی در برم
گفته بودی یک شبی دستی کشی بر حال من
گفته بودم تا بیایی من گدای این درم
چون تلاطم های برگی بین آب رود، من
بین طوفان نگاه چشم تو غوطه ورم
یا بیا و جان من را از کرم یکجا بگیر
یا نظر کن بر دل و بر این دو چشمان ترم
همچو مجنونی که در دارالمجانین بسته اند
با صدای نام تو پیراهن از تن می درم
من فقیر یک نگاه چشم بیمار توام
آتشی بر جان از آن زلف پریشان اخگرم
من شدم جامانده و از عشق بی تاب و تبم
شاکر درگاه معبود از چنین نیک اخترم
+ میدونم خیلی سنگینه:دی
+ مطلعش رو دو سه ماه پیش نوشته بودم. امروز گفتم ادامه ش بدم.