جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب با موضوع «شعر آیینی» ثبت شده است

۲۷تیر
شبیه قطره ی باران کنار ژرفایت
دلم تلاطم موجیست غرق دریایت

فضای بین دو ابروت قاب قوسین است
خدا گواست بر آن ابروان زیبایت

ندارد آیتی از تو بزگتر دنیا
ندیده است مثال تو چشم دنیایت

ببند چشم خودت را و بازگو بر ما
از آستان الهی! از اوج پر هایت..

تو منتهای خدایی، خودش چنین گفته
وگرنه کیست کفو تو غیر زهرایت؟

تورا نوشت امیر و مرا نوشت اسیر
بگیر دست مرا.. دست عبد تنهایت..
جامانده
۱۰دی
بعد پنجاه و هشت شب گریه
کفتر دل رسیده در حرمت

آمده آب و دانه بر گیرد
کل دنیا ز گوشه ی کرمت

***

من همان پارسالی ام آقا
یادتان هست؟ آن که جا مانده

آن گدایی که رانده شد ز همه
به امید خود شما مانده..

***

«نه رواقی نه گنبدی حتی»
زائری دور نرده هایت نیست

ای امام صبور شهر، کسی
همدم سوز گریه هایت نیست؟

***

هیچ کس در حجاز آقاجان
نیمه های شب تو را دیده؟

آن که می داد روی لب دشنام
ذکر زیر لب تو را دیده؟

***

وارث زخم های پیغمبر
وارث داغ های قلب علی

می دهی نیمه شب به این ها نان
این جماعت به روز با تو ولی..

***

این چهل سال آزگار فقط
خون دل خورده اید و غم دیدید

از تمام اهالی این شهر
طعنه ی بی شمار کم دیدید؟

***

زهر تنها دوای این غم بود
بعد یک عمر خون دل خوردن

بعد یک عمر حرف بی هم محرم
داغ یک قصه را به دل بردن

***

قصه ای که شبیه شمع تورا
قطره قطره ورق ورق سوزاند

از همان روز شوم وقتی که
رد یک دست روی ذهنت ماند

***

می رود قصه تا به آنجا که
محرمش کوچه و در و گوش است

مادری زیر هجمه ی چهل مرد
پشت یک در ز درد بی هوش است

***

می رود قصه تا به آنجا که
محرمش نخل های نیمه شب است

پسری توی گوش بابایش
روضه ای که فقط به زیر لب است

***

این دم آخری چه غوغایی ست
مثل شب های کودکی ها تان

گوشه ای زینب و حسین فقط
گوشه ای هم شما و غم ها تان

***

این دم آخری کمی آرام
حرف های دلت چه بسیارند

حرف های نگفته ای داری
ابر های مدینه می بارند

***

حرف داغ حسین و عباس و
حرف زهرا و لحظه ی آخر

حرف تشت است و خون و پاره جگر
باز هم تشت و خون و یک خواهر...



التماس دعا
جامانده
۱۲آبان
اول خدا به نام تو نام مرا نوشت
شاید مرا ز خاک حریم شما سرشت

آخر همیشه میل دلم سوی کربلاست
در مسجد و کنیسه و بتخانه و کنشت

هر شب به صبح «آدم» و من گریه می کنیم
من در فراق کرببلا او تب بهشت

هرگز مرا ز خانه ات آقا نرانده ای
من خانه زاد این حرمم، خوب یا که زشت

خط غلامی من و اربابی شما
ممتد رسیده تا به ته خط سر نوشت

با تو همیشه حاصل این دشت گندم است
حتی اگر که سنگ کسی جای دانه کشت

این سینه این حسینه این چشم پر ز خون
وقف شماست قطره و زخم و ملات و خشت

+ تلاشی برای بازگرداندن طبع شاعرانگی از دست رفته..
+ تصویر!
جامانده
۲۰شهریور
سوت قطار، غسل زیارت، دم اذان
چشمی که باز خیره شده سوی آسمان

یا ایهالغریب منم آن مسافر
دلتنگ و بی قرار .. پر از دردِ بی نشان

باب الجواد، بارش باران، اذان صبح
نقاره خانه، صحن گهرشاد، سایـ بان

آری منم، شکسته پر و بال.. آمدم
سلطان کبریای کرم.. غوث.. الامان

محتاج یک نگاه، گرفتار، بی کسم
مگذار تا که رو بزنم پیش این و آن

پر پر زده دلم به هوای زیارتت
آقا قسم به آن دل تنگ جوادتان

از این جهان سرد پر از دود بی بها
مشهد برای من، همه اش مال دیگران

دیشب دوباره بوی حرم را شنیده ام
«آقا دلم عجیب گرفته برایتان»

جامانده
۱۵فروردين

بین غوغای کبوتر های صبح، می رود پای مشبّک های سبز

در نگاه آفتاب صبحدم، چشم ها دنبال ردّ پای سبز


شاعری با یک بغل سوغات اشک، پیش دریای شفاعت می رسد

پله ها را یک به یک طی می کند، وقتِ آزاد زیارت می رسد


دل دخیل یک نگاه از این ضریح، حسرت یک سایبان در آفتاب

حسرت گلدسته ای یا گنبدی ، یا که سقاخانه ای از بهر آب


دست ها بر روی زانو های غم، چشم ها غرف نگاه خاکی ات

ای مسیح سرزمین مادری، قلب مسحور دم افلاکی ات


یادگار خاک روی مرقدت، یادگاری از غریبی بی کسی

یاد خاک و چادر و دیوار و در، یاد محو از سایه ی دست کسی


خاطرات کوچه های تنگ و آن، چشمهای غاصب بی چشم و رو

هجمه ی سیصد شغال بی حیا، خاطرات درب و مسمار و عدو


یاد شبهایی که تا وقت سحر، چشمهای یک پسر پر آب بود

یاد آن چشمی که تا آن سوی در، در پی گوشواره ای نایاب بود


دست یک مأمور روی شانه اش، فکر را سمت زیارت می برد

با تحکم سوی آن درب خروج، با نگاهی پر ز نفرت می برد


با قدم هایش به لب می خواند و در نگاهش اشک ها را می کُشد:

" وقت ها تنگ است مثل کوچه ها، عرض کوچه مجتبی را می کُشد"



+ برای کسی که از کوچه تا تشت، نشست و جگر پاره پاره اش را در دل نگه داشت. تا شاید زهر کمکی به تسلای دلش کند..

جامانده
۱۷بهمن
«وقتی هوای شهر نفس گیر می شود»
بغضی درون پنجره پا گیر می شود

در چشم آسمان پر از دود شهر من
هر قطره با گلایه به زنجیر می شود

آن آسمان که با همه ی مهربانی اش
هر روز و شام شاهد تزویر می شود

پس کوچه های ساکت و تاریک و سوت و کور
در هر غروب سایه ی شبگیر می شود

وقتی کثیف اسم تمیزی به خود گرفت
حتی شغال هم سفر شیر می شود

در بین مردمی که شده کارشان گناه
حتی سلام تیزیِ شمشیر می شود

وقتی کنار راه خیابان ، پیاده ای
شیطان ظاهر است که تصویر می شود

می خوانمت به بغض گلوگیر و ناله ام
اشکم ز داغ هجر تو تبخیر می شود

وقت غروب گشته و چشمم به آسمان
خورشید در برِ تو زمینگیر می شود

حس می کنم نگاه تو را روی خانه ها
چشمی که از جهان بشر سیر می شود

انگاه هر گناه منِ بی حیا فقط
در قلب مهربان تو چون تیر می شود

باز آ که لوح تیره و مرداب قلب من 
با یک نگاه چشم تو تطهیر می شود

باز آ که این دلم ز غم هجر روی تو
در این گذار ثانیه ها پیر می شود

وقت غروب گشته و خواب کبوتران
در حسرت وصال تو تعبیر می شود

+ 14 بیت، تقدیم به چهاردهمین اختر آسمان ولایت. حضرت مهدی(عج)
جامانده
۲۰دی
نگاه می کنم امشب به اوج تنهایی
به آن سیاهه ی ظلمت، به شام شیدایی

نگاه می کنم امشب به سردی صحرا
به غصه های نگفته به دختر زهرا

نگاه می کنم امشب به سرخی لب ها
به جای چوب و سنان پیش چشم زینب ها

نگاه می کنم امشب به دست های لطیف 
همان که از غم زنجیر گشته زار و نحیف

تصوری ز بیابان و عده ای دختر
ز خار های مغیلان و آه یک خواهر

به خواب پاره شده از دخالت یک دست
به آن نگاه حرام حرامزاده ی پست

به ادعای کنیزی به خانه ها بردن
به دختر و ز غم غارت حرم مردن

نگاه های پدر گشتکی همه دارند
نرو که دخترکانت ز بعد تو زارند

کنار من تو نشستی و سخت در ماندی
من از برای تو گریان که بی کفن ماندی

برای غربت من گریه ای نکن جانم
من از غم و محن غربت تو گریانم

جگر که سوخت فدای سر تو و اصغر
فدای آن بدن تکه تکه ی اکبر

بیا و بار دیگر رخ نما به این مضطر
نسیم بوی تن خویش رو نما یک سر

که از قبیله ی گرگان کوفه می ترسم
ز انتقام کمان های کوفه می ترسم

ز تیر بی هدفی که به سینه ات بخورد
از آن دمی که نفس های زینبت ببرد

ز ناله های غریبی مادرم زهرا
صدای ناله الشمر و یا رسول الله


+ السلام علیکم سیدی شباب اهل الجنة...
جامانده
۱۶دی
زیارت نامه می خوانم برایت
تمام عمر من، آقا به پایت

رضایی و کرامت را خدایی
همه هستی به پر های عبایت

حریم تو بود عرش خدایی
ضریح و گنبد و صحن و سرایت

من امشب آمدم مستم نمایی
پر پرواز گیرم در هوایت

بیا و جان من را آبرو ده
کرامت کن کمی بر این گدایت

ز سقاخانه ات حاجت بگیرم
من و مشکل، تو و لطف و رضا یت


دوباره ماه عشقم رو به اتمام
دوباره روز آخر با نوایت

دوباره امتداد راه مشهد
دوباره شعر های روضه هایت

دوباره زائر عاشق نشانی 
پریشان گشته امشب در هوایت

تو امشب نوری از خورشید داری
قراری در پسِ تو با خدایت

به یاد روضه ی ابن شبیب و
به یاد ضجه ها و گریه هایت

دو چشم منتظر، پر اشک بودند
جواد آمد، چو نوری در سرایت

سرت بالین گرمی چون پسر داشت
چه خوش بودند آنجا لحظه هایت

در این لحظات آخر روضه ای خوان
از آن مکشوف های در خفایت

از آن لب تشنه ی خونین و تنها
از آن سردار سر از تن جدایت

بگو از آن دمی که روی سینه
نشست و آتشی زد بر بقایت

از آن لحظه که بر خاک غریبی
فتاد آن کشته ی دور از حمایت

همان لحظه که یک مادر صدا زد
عزیزم! مادرت گردد فدایت

که تو تنهایی و لشکر نداری
به روی خاکی اما سر نداری

+ تقدیم به سلطان الرئوف، علی بن موسی الرضا(ع)
+ به مناسبت 29 صفر؛ ایام شهادت امام رضا(ع)
جامانده
۱۲دی
به نام خدا


کریم اهل بیت


صدای هلهله ی نور عادت کوچه

همان که می گذری، از سیادت کوچه


تو مثل ماه، فروزان و بی مثل هستی

زمان آمدن تو عبادت کوچه


عجیب صوت دل ارام تو به دل دارد

صدای روح فزایت به قامت کوچه


به پشت در نرسیده گدای تو می دید

هبوط می کند اینجا کرامت کوچه


دوباره تو دم در می نشینی و اینبار                                                                                            

به عرش می رسد انگار، غایت کوچه

 

نگاه تو به در افتاده باز هم آقا                                                                                                

غریب سلسله ی بی نهایت کوچه!

 

کجاست جد بزرگت که یک نظر بیند

مدینه کرده چه ها با امانت کوچه


سلام که نه، جواب سلام هم خوردند

جهان گریست ز داغ خیانت کوچه


درون خانه ی خود بودی و همه دیدند

کسی نیامده اینجا عیادت کوچه


گذار تا که بگویم چه دیده ای آقا

چه دیده و چه شنیده شهادت کوچه


از آن غروب که با مادرش قدم می زد

و دست بر پر چادر، امامت کوچه


از آن زمان که شنیدی صدای یک سیلی

همان دقیقه که دیدی قیامت کوچه


نخواستم که بگویم چه کرده دست عدو

که کل عمر شدی محو تربت کوچه


جگر چه بود؟ بماند، ولی پس از این داغ

هرآنچه در کف تشت است، ذلت کوچه

 

جامانده
۲۲آبان
دوباره حال دلم غرق شور و در غوغا

دوباره بوی جنون در تمامی دنیا


هوای مستی و آوارگی و بدحالی

دوباره باده و ساقی دوباره مستی ما


دوباره شال و عَلم باز هم ترانه ی غم

دوباره جامه ی مشکی دوباره عطر عزا


صدای گریه ی شب های غرق در باران

دوباره ناله ی باران هوای شور و نوا


لباس مشکی من با گل عزا تر شد

دوباره چشم تر من شبیه یک دریا


دوباره قافله و زنگ بی کسی هایش

دوباره قافله ای با تمام خوبی ها


دوباره قافله و شیرخواره ای در دست

دوباره قافله و چشم مست یک سقا


خلیل آن شده همپای خضر و ابراهیم

ذبیح آن شده همسنگ حضرت یحیی


دوباره سینه و پهلو و چشم و طفل صغیر

دوباره تشنگی و آفتاب یک صحرا


و نیزه ای که به گودی نحر بنشیند

و نیزه ای که به پیش حرم رود بالا


دوباره کودک و صحرا و خار و پای لطیف

دوباره دختر چشم انتظار و یک بابا


و تازیانه و کعب نی و کبودی تن

شراب و مجلس نامحرم و گل زهرا


دوباره ناحیه و چشم پر زخون امام

دوباره خاطره دشمن و جسارت ها


محرم و حرم و روضه و ضریح و بهشت

محرم و دل ما و حریم لطف و عطا


دوباره آمده ام تا خودت مرا بخری

دوباره آمده ای تو، امام عاشورا!



+ نحر به معنای گودی زیر گلو می باشد.

+ روضه ی باز....

جامانده