جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰اسفند

ساعات کمی از تحویل سال نود و یک می گذره. و ما وارد سال نود و دو شدیم.

سالی که گذشت پر بود از مسائل مختلف. پر بود از داستان و قصه هایی که شاید این سال رو برای من جاودانه کنند.

سالی که گذشت خیلی چیز ها رو به یاد من میاره، خوب و بد، در کنار هم امسال رو ساختن. و حالا چیزی که پیش روی ماست نامعلومه.

لحظات امید، آرزو، دعا، عشق، لطافت، غم، صبر، درد، نگاه، چشم، دست، صورت... 

خیلی از اولین ها و آخرین های من توی این سال جمع شدن. اولین درد ها و ناله ها، اولین نگاه های نا امید، اولین باری که زیر بغل های پدرم رو گرفتم. آخرین باری که من رو امیر جان صدا کرد. آخرین باری که گفت یا امیر المومنین، آخرین باری که اشک از چشم هاش پایین اومد. آخرین باری که به من نگاه کرد. آخرین باری که دستاشو گرفتم.  آخرین باری که بهش گفتم غصه نخور، خوب میشی. آخرین باری که گفت انشاءالله.. آخرین باری که بهش قول دادم. آخرین باری که پیشونیش رو بوسیدم. اولین باری که دستاش سرد شد..

اولین باری که بدنش سرد شد. اولین باری که کفش هام رو در آوردم و توی قبر رفتم. اولین باری که با دست هام خاک رو صاف کردم. اولین باری که سنگ حرم رو گذاشتم زیر جای سر. اولین باری که پارچه ی سبز حرم رو گذاشتم روی خاک قبر. اولین باری که توی قبر خوابیدم.. اولین باری که تلقین خوندم. اولین باری که روی سنگ لحد نشستم.

آخرین باری که شونه هاش رو با دست گرفتم. آخرین باری که صداش زدم. آخرین باری که بهش گفتم بابا. آخرین باری که لبخندش رو دیدم. آخرین باری که دست به محاسنش کشیدم. آخرین باری که دیدمش...

اولین باری که روی قبرش خاک ریختن...

و منی که با گورکن ها دوست می شوم.

سهراب نوشت. من می نویسم.

وقتی پدرم مرد نوشتم گورکن ها شاعرند. حضور فاجعه ی آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود. وگرنه من می دانم و می دانستم که گور کن ها شاعر نیستند..

وقتی که پدرم زنده بود بار ها و بار ها این جمله ی سهراب را خواندم و هیچ چیزی نفهمیدم. اما حالا..

حالا که هشت ماه می گذرد و من در لحظه ی تحویل سال به جای اینکه تورا در حال دعا کردن و روبه قبله نشستن ببینم. زیر خرواری خاک می بینم. با سنگی سیاه که بین من و تو فاصله انداخته..

بیا به یاد آن زمان ها.. وقتی دعای تحویل سال را می خوانی رو کن به سمت قبله، صلوات بفرست. دست هایت را بیار بالا.. گردنت را کج کن و زیر لب برایم دعا کن... زیر لب برایم دعا کن. برای پسری که لایق نفرین است...

آرزو داشتم در کنار شهدا ببینمت. خدارا شکر که به آرزویم رسیدم. 

امسال گذشت، با تمام اولین ها و آخرین هایش. 

اولین باری که احساس یتیمی کردم. درست بعد از رحلت آقا مجتبی. اولین باری که بی هوا گریه ام گرفت، درست سر قبر آقا مجتبی. اولین باری که احساس کردم تنهای تنهایم. درست همان لحظه ای که صورت خندانش را روبه رویم تصور کردم.

امسال گذشت با همه ی اولین ها و آخرین هایی که مهم ترین روز های عمرم را می سازند.

(خاطره های خوب زیادن. اما همشون پرایوت ان:-" بهله)

سالی پیش روی ماست. من، خانواده ام و تمام ایرانی ها.

سالی که گذشت پر بود از سختی. و قطعا سالی که می آید سخت تر هم هست.

اما امید ما به تو است. ای پیر خسته دل انقلاب.

پدرم همیشه می گفت هیچوقت نباید از آقا جلوتر و یا عقب تر باشی. چه طلحه و زبیر و چه معاویه و خوارج. همیشه سلمان فارسی باش.

امید ما شادی دل توست. که شادی دل تو شادی دل مهدی و شادی دل مهدی شادی دل زهراست.

همیشه پای تو هستیم. نه برای خودمان. برای پاسداشت خون شهدایی که در وصیت نامه ی همه شان رد پای تو و مراد جمارانی ات روشن است.

برای عمل به وصیت همان هایی که جانشان را برایمان گذاشتند. همان هایی که به نفس امام قدسی شدند.

 پایان.


 فیلم سخنرانی رهبر معظم انقلاب به مناسبت گرامیداشت نوروز 92

صوت سخنرانی رهبر معظم انقلاب به مناسبت گرامیداشت نوروز 92


سال حماسه ی سیاسی و حماسه ی اقتصادی مبارک

جامانده
۲۳اسفند
+ می خواستم یه متن طولانی بنویسم. اما به دلیل خستگی های امروز(:-") اصلا حسش نیست. خودتون گوش بدید. این خاطره ایه که برای همه ی ما اتفاق میفته. دیر یا زود. بعضی ها دوستش داریم، بعضی ها نداریم. بعضی ها انتظارش رو می کشیم. بعضی ها نمی کشیم. بعضی هم ازش فرار می کنیم.
به عنوان آدمی که ساعات زیادی از عمرش رو توی قبرستون گذرونده بهتون یه چیزی می گم. رفقا، مردن نه آسونه نه شیرین. زندگیتونو بسازید. که اگر دنیاتون جهنم باشه، بعد از مردن هم همینو دارید. من آدمای زیادی رو دیدم.
هم از بچه ای که سر جمع نیم متر توی قبر اشغال می کرد، هم مردی که براش سوپر قبر کندن تا جاش کنن. راستشو بخواید به جفتشون یه اندازه جا میدن. جای طاق باز خوابیدن نیست. به پهلو می خوابونن آدم رو. کفن رو از رو صورتش باز می کنن تا گونه هاش روی خاک قرار بگیره. اینجا خونه ی آخره.  چه برای من چه برای تو. چیزی که بزرگترش می کنه پول نیست. وگرنه سرجمع بهشت زهرا رو میشه با سه چهار میلیارد خرید. چیزی که بزرگش می کنه همونیه که ما توی دنیا باهاش کنار نیومدیم. خد*ا..
مردن رو دوست دارم، با تشییع جنازه ش، با غسالخونه ش، با دستای زبر غسال که کل بدن رو میشوره، با گور کن و پوتین هاش، که دوتا بند کفنم رو می گیره و به راحتی توی قبر جام می کنه. بعد هم آروم آروم لحد می چینه، خیلی طبیعی. کار هر روزشه. مردن رو دوست دارم، با چهره های حیوانی ای که بعدش می بینم. مردن رو دوست دارم با شب اول قبرش..
مردن رو دوست دارم با تلقینش..

گوش بدید و بعد بیاید ادامه ی مطلب..
جامانده
۱۹اسفند

زیر لب می خوانم، آب، باران، بابا
با نگاهی رنگی، در دل این شبها

می چکد باران و قصه ام همراهش
با دلی پُر از غم، با صدایی تنها

قصه ای می خوانم، از شب تنهایی
قصه ای می خوانم با صدایی گیرا

باز باران آمد، باد، شب، شر شر آب
باز باران آمد، باز فکر دریا

بغض شب می ترکد، آسمان می گرید
بستری پر اشک و خانه ای بی هم پا

خانه ات خاموش ــِ بی صدایِ پر درد
خانه ات تنهایِ بی کسِ بی گرما

در سیاهی ماندی، از سفیدی خواندی
رنگ هایت بی جان، قصه هایت رویا

از نگاهی رنگی، جز سیاهی سنگی
مانده یک تصویر و خاطری در سودا

قطعه ای می خواند، در پسِ ابر سیاه
با صدایی غمناک، باز باران اینجا

جامانده
۱۵اسفند

اگه منو نمی خوای آقا... ولت نمی کنم تورو

اگه منو نمی خوای آقا... یه وقت نگی به من برو

اگه منو نمی خوای آقا.. آقا ..  آقا...

حتی بعد مرگ قبرم روشنه، اونجا تربتت همراه منه...

جامانده