جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۷۲ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

۱۲تیر
جاست بچه هایی که گفتم بشون.

بقیه زور نزنن.

اگر از بچه هان بیان بگیرن.

جامانده
۱۰تیر
مستی کنم با نام تو

می می زنم از جام تو

هستم گره در دام تو

ای دلبر مه روی من


دلدار زیبای منی

دنیا و عقبای منی

کورم تو بینای منی

ای عالم مینوی من


هر لحظه رویت در برم

عشق تو با جان می خرم

جانم فدایت دلبرم

ای جام جان افزای من


چشمت دهد مستی به دل

زان کو تو بنشستی به دل

جانا بکش دستی به دل

ای مهجبین سیمای من


با عشق مستی می کنم

باده پرستی می کنم

انکار هستی می کنم

ای هستی دنیای من


با زلف خود آبم مکن

در خواب آن خوابم مکن

با عِطر بی تابم مکن

ای مشک روح افزای من


هردم رخ تو در دلم

عشق تو در آب و گلم

پس کی گشایی مشکلم

ای قلب چون دریای من


زیبای من پرواز کن

شعر مرا آغاز کن

با پستی من ساز کن

ای روشن پیدای من


شب بی ستاره بگذرد

این هم به چاره بگذرد

شب ها به باده بگذرد

این چاره ی شب های من


جامانده را بیچاره کن

از عشق مارا واله کن

هر شب به مستی چاره کن

ای ساقی خم های من


جامانده
۰۵تیر
دست به دامان فنا می زنم

از یم تو جام بقا می زنم


دست به محراب کشیدن بس است

زلف تو را خواب کشیدن بس است


زلف پریشان کن و کارم بساز

مستی خود چاره کنم جرعه باز


مست شدم از می ناب تو شاه

مست رخ مست نمای تو ماه


دست به دست تو گره می زنم

بر در تو قفل گره می زنم


دست نداری و تو مشکل گشا

هر گرهی باز کنی بی دوا


در مرا کی تو دوا می کنی؟

جان مرا غرق شفا می کنی


غصه ی چشم تو مرا پیر کرد

خورد شدم، خوار و زمین گیر کرد


دوش به یادت شب مستی گذشت

هوی تو با باده پرستی گذشت


باده ی من را تو خودت پر نما

مست تو ام قلب مر دُر نما


از دل جامانده تراود گناه

لیک امیدم به تو باشد، تو ماه


دست بگیر و ببرم تا حرم

درد مر کن تو دوا دلبرم



+ سلام و درود خداوند بر تو ای سقای تشنگان کربلا.

+ حاشا که شعر برای سقا باشد و مادرش صله ای به درویش مستمند ندهد.

جامانده
۲۷خرداد
سلام

بعضی وقتا آدم یه حالتی بش دست میده. یه حالت خاصیه که یهو میاد و میره. بعد که رفت حسش می کنی، می گی واو چه خفن بود.

مثلا من یه بار کله سحر دیوونه شده بودم. همون نزدیکای پنج و اینا بود. همین جوری واس خودم چرخ و فلک می زدم، با کله می رفتم تو دیوار، جفت پا میرفتم تو در.... 

البت این حالت یه پنج شیش باری رخ داد، اکثرا پارسال بود بیشتر. حرکاتی که ناشی از فوران انرژی زیاد هستن. یهویی زیاد میشه و دنبال یه راهی برای آزاد شدن می گرده. و خوب مام که دیوونه ایم، می زنیم سر خودمون بلا میاریم.

یادمه یه بار یه ترکی(Track) رو داشتم گوش می دادم بعد یهو تو همون حس و حال بودم که یهویی جو منو بگرفت و با مخ رفتم تو کمد، آخ که اون موقع چه حالی داد.

خلاصتا از این احساسات زیاد میاد سراغتون. وقتی میاد ازش پذیرایی کنید. اون رو از خودتون نرونید. چون بعدا پشیمون می شید.

یکی از این احساسات منو سر زنگ های زبان گیر می انداخت و من مجبور می شدم شعر بگم. دوسه تا از شعرامو اونجا گفتم.اصن انگار من و ملکه شعر تو زنگ زبان قرار داشتیم. دارم یواش یواش شک می کنم که نکنه معلممون ملکه بوده باشه. خلاصه که حسش میومد.

والا نمی دونم چجوری تو زنگ جغرافی منو گیر انداخته بود. قرار بود فقط زبان بیاد. خلاصه جغرافی اومد و ماهم نوشتیم. آخ به خدا اگه اون جلسه می نشستم مثه بچه آدم گوش میدادم الان لازم نبود واس امتحان بزنم تو سرو کله خودم.

اینو امروز صبح پیدا کردم. مال یک ماه و یک روز پیشه.


+خودم لذت بردم، شمام لذت ببرید.



جامانده
۲۳خرداد

سحری چنگ به محراب زدم
خشت ناسور دلم آب زدم

سحری گریه و غم را بردم
به در خانه ی ارباب زدم

اشک هایم همه خشکیده شدند
بس که نی بر دل بیتاب زدم

و خدایی که مرا دید؟ ندید
روی دل آینه ی خواب زدم

همه احباب قسم می دادم
زلف را بر در احباب زدم

خانه اش باز به روی همه بود
من مسکین به درش تاب زدم

و جوابی که در این نزدیکیست
و خدایی که به او قاب زدم

من جامانده بسی مهجورم
بس که دل در گرو آب زدم

+ در طبع استادم  جناب آقای کاظمی

جامانده
۰۹خرداد
شبی یاد جنون آباد کردم

غروب خسته اش را یاد کردم


هوای بی کسی  های شبانه

هوای غصه ای ناشاد کردم


به عشق مستی و شب های پرُ مِی

به یاد باده اش بیداد کردم


هوای مستی چشمان ساقی

هوای زلف او در باد کردم


نشستم تا که نامش را نویسم

به تقویمم همو رخداد کردم


کرم، جود و سخا از نام پاکش

به زهری نام او را پاد کردم


که نامش جنت و رضوان من بود

به یادش قلب خود را شاد کردم


کرامات وجودت شادی جان

به دنیا نام او فریاد کردم


اگر جامانده از جودش نجوید

یقین عمر گران بر باد کردم

جامانده
۰۴خرداد

منم و یه قلب خالی

من و یک ظرف سفالی


توی روزای نبودت

همه دنیا میشه خالی


منم و چشمای گریون

منم و روز پریشون


شب با تو بودن من

جزء شب های خیالی


منم و کویر خسته

منم و دل شکسته


دل من یخ زده دیگه

مثه گل های تو قالی


منم و گریه ی هر شب

رخت خالی دیدن و تب


گرمی جای تو اینجاس

من بد هوای حالی


غصه هام تموم نمیشه

دیگه حتی روم نمیشه


که بگم خسته شدم من

تو تب بی پرو بالی


غصه ی این دل عاشق

یه شبی مثل شقایق


تو لجن  میمیره آخر

تو میای روش پا میذاری


+ نظری ندارم...


جامانده
۱۵ارديبهشت

بر آن شدم که بگویم وجود من هستی
تمام زندگی و تار و پود من هستی

بر آن شدم بنویسم که دوستت دارم
که تو تمامی بود و نبود من هستی

به صبح و شام ز فکرت ندارم آسایش
تو اوج بندگی و هر سجود من هستی

چو قطره ای که به مژگان رود می افتد
و من تلاطم موجم، تو رود من هستی

گدای خانه ی تو هستم و ندارم باک
خدای فضلی و ارباب جود من هستی

تو مسجدی تو کلیسا کنیسه ی عشاق
به تاب زلف مسیح و یهود من هستی

سلام خالص جامانده را قبول نما
که تو صواب سلام و درود من هستی



اینو می خواستم واسه کس دیگه ای بگم، بعد واسه ی تو اومد.

نمی دونم من و تو چقدر همدیگرو دوست داریم، اما فهمیدم که من خیلی دوستت دارم.اینو از ته دل میگم.


پی نوشت: خیلی دوستت دارم.

جامانده
۱۰ارديبهشت

بر هر دری زدم که بیایم کنار تو

غافل که درب خانه ی قلبم ببسته ام


درهای مسجدی که ندارد شمیم تو 

با دست عشق بر در عالم ببسته ام


آن مسجدی که قبله ندارد خراب کن

آن دل که سوز عشق ندارد ببسته ام


در قید این قوافی و اوزان و این ردیف

دست دلم به روی خیالم ببسته ام


یادت میان سجده به یادم گره زدی

هر در که غیر توست ز یادم ببسته ام


در آن پیاله ای که عکس رُخَت گشت منجلی

هر باده ای به قید وصالم ببسته ام


خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟

من درب خانه ام به دو عالم ببسته ام


جاماندگان! بیاد من از می گذر کنید

چون با سبوی یار نگاهم ببسته ام


مشهد خوش گذشت، جای همه خالی.


+ یه مدت نیستم

+ این پلاس هم از حسین یاد گرفتم:دی


جامانده
۲۴فروردين
عکسی کنار مسجد گوهر کشیده ام

با آن ستون و منبر و محراب بی نظیر


عکسی زصحن و مرقد دلبر کشیده ام

از نوکری و مجلس ارباب بی نظیر


عکسم رسید گوشه ای از صحن انقلاب

ساقی بیار باده ی بد ناب و بی نظیر


ابر کرم رسید به بالای گنبدش

گفتم ببین چه است این خواب بی نظیر


ساقی طلب نما که بیایم به بارگاه

سقا کمی بنوشم از آن آب بی نظیر


مستم زباده ای که بدادی به دست من

مستم ز زلف یار از آن تاب بی نظیر


جامانده ام به غیر تو یاری ندیده ام

من عبد خانه زاد و تو ارباب بی نظیر


می خواستیم بریم مشهد پولش جور نشد. بعد کنسل کردیم. بعد گفتن شما بیا پولشو ما می دیم. ماهم بسیار خرکیف گشتیم.

جامانده