جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۲۳خرداد

سحری چنگ به محراب زدم
خشت ناسور دلم آب زدم

سحری گریه و غم را بردم
به در خانه ی ارباب زدم

اشک هایم همه خشکیده شدند
بس که نی بر دل بیتاب زدم

و خدایی که مرا دید؟ ندید
روی دل آینه ی خواب زدم

همه احباب قسم می دادم
زلف را بر در احباب زدم

خانه اش باز به روی همه بود
من مسکین به درش تاب زدم

و جوابی که در این نزدیکیست
و خدایی که به او قاب زدم

من جامانده بسی مهجورم
بس که دل در گرو آب زدم

+ در طبع استادم  جناب آقای کاظمی

۹۱/۰۳/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
جامانده

شعر من

غزل

نظرات  (۱)

انا مشعوف من زیارت الشعرکم :)
خیلی عالیه ! البته کلمه ای تو ذهنم ندارم که حق مطلب رو ادا ( درسته ؟!) کنه
بنده معمولا سر امتحانات استعداد و ذوقم کور میشه ، مال شما گویا شکوفا !
البته این شعر رو من دیشب تو افسانه ها خوندم ، اونجا اسمش " مهجور " بود ..
خیلی عنوان خوبی بود جدا ازینکه بسی به شعر میخورد ، به تخلص گرام هم خیلی
میومد ...
+ تبریک به جناب استاد !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی