جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۱۷فروردين
یا صدیقه الطاهره


تنها کنار بستر زهرا نشسته بود

از غصه ها و جور زمانه که خسته بود


صورت به روی چادر خاکی گذارده

وقتی هنوز صورت خود را نبسته بود


اشکش ز هر دو چشم سرازیر می شد و 

پشتش ز ظلم های مدینه شکسته بود


شرمندگی که طاقت او را بریده بود

چشمش هنوز روی همان بندِ بسته بود


آن حیدری که هرّه ی او خیبری گشود

زانو بغل گرفته و کنجی نشسته بود


زهرا میان غربت کوچه صدا زدش

سیلی که روی صورت پاکش نشسته بود


حیدر به بند بسته و اشکش روانه شد

آن دم که دید میخ به پهلو نشسته بود



شرمنده، قافیه تنگ اومد.

ایشالا دعا کنید دفعه بعد درس بشه

نظرات  (۱)

صورت به روی چادر خاکی گذارده

وقتی هنوز صورت خود را نبسته بود

سلام

این بیت خیلی دلگیره
خدا به قلم شما برکت بده ایشالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی