جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۰۵بهمن

باز هم شام دیگری در راه

لجظه لحظه دلم پر از شور است


یک ستاره میان این شب تار

در میان دلم پر از نور است


خوب بنگر به آسمان زمین

ماه بین ستاره محصور است


جشن امشب برای خاطر ما

رقص نور ستاره و هور است


در شب شعر خانه ی مهتاب

مصرع وصل یار مشهور است


در میان قوافی امشب

صحبت لحظه های مستور است


لحظه ی وصل دست ها نزدیک

چشم بد از کنار مان دور است


در تلاقی موج چشم و نگاه

فکر موسی به غایت طور است


مستی چشم باده افشانت

برتر از صد هزار انگور است


لجظه ی عاشقی و طعم وصال

کن نظر بر دلم که محضور است



+ فتوبلاگ= آپ

+قطار

۹۱/۱۱/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
جامانده

شعر من

نظرات  (۸)

هووم چه عجب فکر کردم دیگه از این شعرا نمی گی:دی خیلی خیلی خیلی خیلی عالی شده. مخصوصا این قسمتش رو از همه بیشتر دوست داشتم..

مستی چشم باده افشانت

برتر از صد هزار انگور است


پاسخ:
تشکر:دی
لجظه ی عاشقی و طعم وصال

لحظه یا لجظه؟ هوووووم؟

تا حالا ندیدی ماه ستاره رو در آغوش بگیره؟ خیلی جالب میشه، فقط نمیدونم چطور میشه که اینطوری میشه. :دی

این یکی از اون شعر هایی بود که انتخابش کردم واسه دفتر خاطراتم، برو قدرت رو بدون. :))
پاسخ:
:دی
دست شما درد نکنه، نظر لطفتونه:پی

در این پست موسوم به وصل

می دهیم نظر بر وبت که مهجور است 

:-"

از اینا بیشتر بگو.

پاسخ:
چشم:دی
خیلی عالی.یه جلسه هفتگی تفسیر اشعارت رو بزار ، بیام متوجه شم. شده مث دیوان حافظ که شعراش سخته! من شعورم پایینه باس واسم ترجمه کنی! ممنون.
پاسخ:
چشم آقا، هرچی شما بخوای:دی
این کلاه سفیده حکایت داره خانم مهدخت...
حکایت غریبیه!... واسه منم خیلی آشنا بنظر میرسه!!!...
پاسخ:
ها، حاج عباس آقا و ما با این کلاه حکایاتی داریم...
آره بابا یه بدبختم یه جانی.

بگذریم. بریم سراغ شعرت.

خیلی خوبه. زیبا، جادار و مطمئن. فکر کنم یخچال فریز و این چیزا.
اما دوجا مشکل بود. یکیش اونجا که می گی در میان ستاره محصور است.
یعنی چی؟ یه ستاره می تونه حصار ایجاد کنه؟
دومیشم یادم نمیاد. اما خیلی خوبه. نقد شعرم که بلد نیستیم و الا نقد می کردیم.

احسنت.آفرین.خدا خیرتون بده جناب آقای محمودی.با شعراتون نشون میدید که خیلی به این هنر علاقه دارید.انشاالله روز به روز پیشرفت کنید.ممنون 

درود...

داداش خودت میدونی من زیاد از شعر و اینا چیزی نمی دونم و نمی تونم نقد کنم و اینا!

ولی در کل شعرت خوب بود. سبک خودتو داری و سبکتم یه جوریه که به دل آدم میشینه.

موفق باشی داداشم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی