جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۰۸مرداد
مجنون دگر در قصه ها لیلا ندارد

فرهاد در دل شادی دنیا ندارد


شیرین کنار خسرو و لیلا به خانه

معشوقه دیگر در برش شیدا ندارد


دیشب خدای تیشه ها از بیستون رفت

فرهاد دیگر در شبش رویا ندارد


شیرینی شب از شب و رویای او رفت

امید آمالی به ای دنیا ندارد


مدهوشی و مستی دگر در قصه ها نیست

ساقی دگر در باده ها غوغا ندارد


جام می من بشکند با اشک دیده

جامانده دیگر در جهان بابا ندارد


تازه شدم مثل تو ای ماه عزیزم

باده شکسته کار با دعوا ندارد


هشیاری ام را چاره کن با جام باده

مستی من در این جهان همتا ندارد


اینو تو هفته پیش گفتم.

اینم عکس:

۹۱/۰۵/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
جامانده

نظرات  (۸)

شعر خیلی قشنگی بود.

روحش شاد،‌ یادش گرامی...
مثل همیشه شعر زیبایی بود. خوشحالم که آپ کردی.
خدا رحمتشون کنه.
پاینده باشی
پاسخ:
ممنون
باهات حرف دارم، یه سریش تو همین آپم ـه، یه سریش رو تا تو یاهو دیدمت. :)
پاسخ:
حرفامو زدم. همونجا:دی
این واسه داداش گلم امیرحسین، فقط ببخشید من مثل شما شاعر و مداح و... نیستم ، واسه دست گرمی و درس گرفتن از شما اینو گفتم:
از طواف کعبه هم رانده شدیم!
مانند قبور نام ناخوانده شدیم!
از بس که صعود کردیم و سقوط،
مانند فرودگاه صد بانده شدیم!
چون ظرفیت سینه نداریم کمی،
از درد درون درد مالانده شدیم!
بر اهل قبور روز یکشنبه چرا،
یکدفعه دو میهمان ناخوانده شدیم؟!!!...
از گرمی و تشنگی در آن گورستان،
مانند کباب جوجه سوزانده شدیم!
از قطعه به قطعه و ردیفی دیگر،
مانند پری ز چلّه پرّانده شدیم!
از امر به معروف نکردن آخر،
در قبور این و آن خوابانده شدیم!
در خیل مریدان سپاه پاسداران،
من و امیرحسین بزور چپانده شدیم!
ما برادران اسکل،
در قبرستان مدتی چرخانده شدیم!(اسکلا باید بچرخن!...)



لب روی لب برادرم بنهاده...

گفتیم علی مدد و جامانده شدیم!...
یا علی مدد!...
پاسخ:
وب گروهی رو هم آپ کردم
اشک همرو دراوردی با این شعرت
خیــــــــــــــــلی عالی بود بسیار لذت بردم
تو چرا اصلا یاهو نمیای؟ یا میای و منو بلاک کردی؟:-W
پدرت خیلی به نظر جوون میاد چند سالشون بود؟
پاسخ:
چهل و هشت سالشون بوده.
دست شما درد نکنه با این همه نظرهای جالب؛
البته شاعر می گه :
حیفه که آدم خودشو پیر کنه
و سوزنش فقط یه جا گیر کنه :)
پاسخ:
بهله :دی
یک اعتراف جالب:
امروز متوجه شدم همه فکر میکردن بعد از دوتا دختر بنده پسر خواهم شد و میخواستند اسم این بنده حقیر را امیرحسین بگذارند!
داشتم با خودم می اندیشیدم هم نام بودن با جامانده چه حسی دارد؟
پس از چندین دقیقه ناقابل تفکر و کار کشیدن از این مغزی که مدت هاست در خواب ناز به سر میبرد به این نتیجه مبارک رسیدم که دو حالت دارد:
1-یا حس خاصی نداره
2-یا...نمیدونم به تجربه نیاز داره!
:دی
شعرت خییییلی زیبا بود.
امروز داشتم فک میکردم شاید ناراحت بشی که بی اجازه لینکت کردم.
آقا!اجازه؟؟
اومدم عین بچه های خوب و سر به زیر اجازه بگیرم.
ظهرت طلایی.
خدانگهدار

سلام.
متاسفم.
شعرتونم قشنگ بود, لذت بردم.
خدافظ.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی