جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر من» ثبت شده است

۱۲آبان
اول خدا به نام تو نام مرا نوشت
شاید مرا ز خاک حریم شما سرشت

آخر همیشه میل دلم سوی کربلاست
در مسجد و کنیسه و بتخانه و کنشت

هر شب به صبح «آدم» و من گریه می کنیم
من در فراق کرببلا او تب بهشت

هرگز مرا ز خانه ات آقا نرانده ای
من خانه زاد این حرمم، خوب یا که زشت

خط غلامی من و اربابی شما
ممتد رسیده تا به ته خط سر نوشت

با تو همیشه حاصل این دشت گندم است
حتی اگر که سنگ کسی جای دانه کشت

این سینه این حسینه این چشم پر ز خون
وقف شماست قطره و زخم و ملات و خشت

+ تلاشی برای بازگرداندن طبع شاعرانگی از دست رفته..
+ تصویر!
جامانده
۲۰شهریور
سوت قطار، غسل زیارت، دم اذان
چشمی که باز خیره شده سوی آسمان

یا ایهالغریب منم آن مسافر
دلتنگ و بی قرار .. پر از دردِ بی نشان

باب الجواد، بارش باران، اذان صبح
نقاره خانه، صحن گهرشاد، سایـ بان

آری منم، شکسته پر و بال.. آمدم
سلطان کبریای کرم.. غوث.. الامان

محتاج یک نگاه، گرفتار، بی کسم
مگذار تا که رو بزنم پیش این و آن

پر پر زده دلم به هوای زیارتت
آقا قسم به آن دل تنگ جوادتان

از این جهان سرد پر از دود بی بها
مشهد برای من، همه اش مال دیگران

دیشب دوباره بوی حرم را شنیده ام
«آقا دلم عجیب گرفته برایتان»

جامانده
۱۹شهریور

بـ/ـنـ/ام خــ/دا


فریاد زدم ولی صدایی نرسید

از راه تو هیچ رد پایی نرســید


ماننـد پرنده ای که در حســرت ماه

هر قدر که پر کشید.. جای نرسید!



+ ممنون.

جامانده
۰۹شهریور

چشم وا می کنی و باز همان روز سیاه

باز آن خاطره ی تلخ ز دنیای تباه


آری ای دخترک شهر پری های قشنگ

این همان است همان شهر پر از دود گناه


خواستیم از پر پرواز بگویی بر ما

چاله ای بود در این شهر که افتاده به چاه


این همان شهر سیاه ست که یک عمر فقط

دید رویای سپیدی به چراغانی ماه


ما همان شهر نشینان پر از فاصله ایم

عاشق شهوت و دلداده ی سیم و زر و جاه


دلخوشی وقف همان کاخ نشینان شده و

پدری.. در تب پولی  به سر اندازه ی کاه


ترس بابای فقیری ز همان رویایی

که زده بر سر آن دختر کوچک بی گاه


کوچه ها ساکت و تاریک فقط جای همان

بچه های دم پل، پشت چراغ و در راه


بغض هایی که ترک خورد پس از یک لحظه

بغض هایی که نشستند به یک موج نگاه


باز هم بارش باران شده در حومه ی شهر

بغض ابری ترکیده ست از این سوزش آه


شهر سرد است، در این کوچه مراقب تر باش

یخ زده هر که در این شهر ندارد همراه..


+اولین شعر نقد اجتماعی. امیدوارم مورد قبول واقع بشه.

جامانده
۱۲مرداد

زاهدی را گفتند جمله ای بگو که در هنگام شادی غم بیاورد و در هنگام غم شادی..

گفت: 

این نیز بگذرد..


دلم تنگ شده بود گفتم یه سری به اینجا بزنم. با اینکه هرکی اینجا میاد نه نظر میذاره نه میگه که اومده. اما بازم دلم خوشه به خودم که بهش سر می زنم.

می دونی اینا همه ش خاطره میشه.

خاطره هایی که خیلی ها توش نیستن..



تو می روی و منی که باید بروم!
یا هست مسیر خوب یا بد.. بروم

مانند پری که روی خاک افتاده
از هر طرفی که باد آمد بروم..

خودم


دلم گرفته از این روز ها.. دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است

سلمان هراتی


+ حدودا یک یا دو ساله که به جغد علاقه ی زیادی داشتم. اما جدیدا چیزی ازش فهمیدم که باعث شد علاقه م چندین برابر بشه.
جامانده
۰۲مرداد

دلهای بی قرار شما بی قرار تر

چشمان عاشقان تو چشم انتظار تر


در عمق چشم مست و خراب تو می شوند

مستان میکده همه مست و خمار تر


وقتی که روی ماه تو بدر تمام شد

یوسف خودش به پای خود آمد کنار تر


تو آمدی و کار همه اهل فتنه ها

شد با طلوع نور تو بی اعتبار تر


فرزند مرتضایی و در دست پاک تو

تیغ دو سرّ شیر خدا ذوالفقار تر


با مهر و حب و عشق شما می شود هنوز

دلهای زنگی همه آیینه وار تر


فرزند اول علی و سبط اکبری

در چشم مشرکان شده ای بلکه خار تر


یک جا کنار جمع گدایان نشسته ای

یک جا ز کل پادشهان با وقار تر


تو از تمام عالمیان غصه می بری

من از تمام عالمیان غصه دار تر


آقا به مادرت قسم این عبد خانه زاد

وقف شماست، از همه هم جان نثار تر


سردار بی سپاه زمان نفاق ها

حق شماست گریه ی ما بی قرار تر


در کوچه ای که غیرت تان زیر ضربه رفت

شد چشم های او ز همان ضربه تار تر..

جامانده
۱۷تیر
گاهی میان وهم و خیالات واهی ام
سرگرم پرسه در ورق زبر کاهی ام

گاهی به اوج چرخ زمان چون پرنده ای
گاهی به عمق خواب زمین مثل ماهی ام

در زیر پلک خسته ی بی سرپناهم و
رویش پناه عالم بی سر پناهی ام..

قلبم گواه "من" نشده بین این مسیر
گم گشته ی کویر سیاه سیاهی ام

پر باز می کنم چو کبوتر برون، ولی
حبس ابد شدم که من آن موش چاهی ام

دل ای وجود خسته ی تنگ و نزار من
دیگر بس است، چونکه من امروز راهی ام

جامانده
۰۵تیر
شعرم تو را به پرده ی انظار می کشد
مانند گل تو را و مرا خار می کشد

نقش نگار و عاشق و دست نیاز را
ماه و مناره ای به شب تار می کشد

در امتداد وصل قلم موی زلف تو
حلاج را دخیل سرِ دار می کشد

قلب مرا چو پیرزن پنبه در بغل
خال تو را چو یوسف بازار می کشد

در اعتکاف مسجد و گاهی به میکده
زاهد نمای عابد و خمار می کشد

مانند حال من شده و مثل هر شبم
لحظات بی تورا همه بیمار می کشد

شب تا سحر نگاه بدون قرار را
در حسرتت شکسته دل و زار می کشد

حالا که چشم تو شده رویای هر شبش
انگار می کشد و نه انگار می کشد

چون روزه دار لحظه قبل اذان شده
حتی خیال خام تو را تار می کشد..

+ویرایش شد
جامانده
۰۳تیر

باز باید به تیغ تیز سپرد، نی به نی جسم این قلمها را

باز باید به اشک دیده نشاند، پا به پا پای این قدم ها را


باز در راه شهر خاکی ها، موجی از گل عذار می آید

بر تن سرد و خیس شب زده ها، اینک اما بهار می آید


همه ی ذره های یخ زده ها، با ربیع الانام می شکفند

همه دل های منتظر انگار، با نسیم قیام می شکفند


آسمان رنگ دیگری دارد، ماه در نیمه شب خودِ بدر است

نور سر تا سر جهان پیداست، گوییا این سحر، شب قدر است


نفسی در میان سینه شده، حبس و دل بیقرار و بی پروا

لحظه ای چشمهای تار جهان، گشت روشن به ماه سامرا


شده پروانه ها به دور سرت، گرد تا گرد دلبری جمعی

انفجاری پر از طراوت صبح، مثل قنداقه ای، گلی، شمعی


آمدی و بهار پیدا شد، سینه ی تنگ و خسته ام وا شد

آمدی با نگاه سبز بهار، مهر تو در دل پدر جا شد


اصلا انگار با تو می آمد، عرش اعلا ز آسمان خدا

ای گل سبز باغ پیغمبر، ای شبیه حسین، جان خدا..


قلم من ز وصف روی شما، مثل طاق نهم ترک برداشت

چون که نقش رخ تو را امشب، ذات حق بی نظیر و تک برداشت


آه آقا آمدی ای کاش، چشم بر روی ما ببندی تو

بی توجه به این جماعت پست، باز با یک نظر بخندی .. تو


چه بگویم ز نان هر شب مان، چه بگویم از این دل تاریک

از گناه و از این دو رنگی ها،آگهی مان عزاست یا تبریک؟


ما عروسی گرفته ایم امشب، باز شادی.. تو برو آقا

همه مشغول جشن و هلهله ایم، کار داری؟ تو برو آقا


مردم شهر خوب من اینجا، همگی غرق کار و مشغله اند

هر یکی شان ز درد می نالند، کی به فکر عزیز فاطمه اند؟


چارده بیت من تمام شده، نامه ام مانده والسلام .. امضا

کوفه تکرار شهر تهران است، لشکرت صید نان شده.. تو نیا


+ ویرایش شد

جامانده
۲۹خرداد

دوباره این دل من بی هوا هوای تو کرد

و باز گوش دلم میل بر صدای تو کرد


میان کشمکش موج و صخره و طوفان

دوباره بحر غزل یاد چشمهای تو کرد


منی که دیده و نادیده عاشق تو شدم

دو چشم کور دلم یاد رد پای تو کرد


من از قبیله ی رندان کشته ی عشقم

و از ازل دل من را خدا برای تو کرد


و آن گلی که خدا ریخت از اضافه ی تو

به کار خلق همان جمع در بُکای تو کرد


دوباره دام  تو و صید بی پناه غزل

دوباره کار خودش غمزه ی جفا ی تو کرد


تو آمدی و جهان دید سبط اکبر را

و خلق را همه مدهوش آن نوای تو کرد


تمام لشکریان محو روی چون ماهت

و ماه را خود او وصله ی ردا ی تو کرد


توان آینه در بازتاب ـتان مغلوب

چرا که خلقت تو مهر انتهای تو کرد


تو فاطمه، تو پیمبر تو روح بوالحسنی

و شاهکار خدا در رخ رسای تو کرد


ز بوالبشر به محمد همه یکی گشتند

خدا تمامیشان را ز انبیای تو کرد


دخیل خانه ی تو تا ابد سلیمان ها

که جبرئیل و  ملک را همه گدای تو کرد


علی اکبری و شاهزاده ی عشقی

خدا تمام جهان را فقط فدای تو کرد

جامانده