بـ/ـنـ/ام خــ/دا
فریاد زدم ولی صدایی نرسید
از راه تو هیچ رد پایی نرســید
ماننـد پرنده ای که در حســرت ماه
هر قدر که پر کشید.. جای نرسید!
+ ممنون.
چشم وا می کنی و باز همان روز سیاه
باز آن خاطره ی تلخ ز دنیای تباه
آری ای دخترک شهر پری های قشنگ
این همان است همان شهر پر از دود گناه
خواستیم از پر پرواز بگویی بر ما
چاله ای بود در این شهر که افتاده به چاه
این همان شهر سیاه ست که یک عمر فقط
دید رویای سپیدی به چراغانی ماه
ما همان شهر نشینان پر از فاصله ایم
عاشق شهوت و دلداده ی سیم و زر و جاه
دلخوشی وقف همان کاخ نشینان شده و
پدری.. در تب پولی به سر اندازه ی کاه
ترس بابای فقیری ز همان رویایی
که زده بر سر آن دختر کوچک بی گاه
کوچه ها ساکت و تاریک فقط جای همان
بچه های دم پل، پشت چراغ و در راه
بغض هایی که ترک خورد پس از یک لحظه
بغض هایی که نشستند به یک موج نگاه
باز هم بارش باران شده در حومه ی شهر
بغض ابری ترکیده ست از این سوزش آه
شهر سرد است، در این کوچه مراقب تر باش
یخ زده هر که در این شهر ندارد همراه..
+اولین شعر نقد اجتماعی. امیدوارم مورد قبول واقع بشه.
زاهدی را گفتند جمله ای بگو که در هنگام شادی غم بیاورد و در هنگام غم شادی..
گفت:
این نیز بگذرد..
دلم تنگ شده بود گفتم یه سری به اینجا بزنم. با اینکه هرکی اینجا میاد نه نظر میذاره نه میگه که اومده. اما بازم دلم خوشه به خودم که بهش سر می زنم.
می دونی اینا همه ش خاطره میشه.
خاطره هایی که خیلی ها توش نیستن..
دلهای بی قرار شما بی قرار تر
چشمان عاشقان تو چشم انتظار تر
در عمق چشم مست و خراب تو می شوند
مستان میکده همه مست و خمار تر
وقتی که روی ماه تو بدر تمام شد
یوسف خودش به پای خود آمد کنار تر
تو آمدی و کار همه اهل فتنه ها
شد با طلوع نور تو بی اعتبار تر
فرزند مرتضایی و در دست پاک تو
تیغ دو سرّ شیر خدا ذوالفقار تر
با مهر و حب و عشق شما می شود هنوز
دلهای زنگی همه آیینه وار تر
فرزند اول علی و سبط اکبری
در چشم مشرکان شده ای بلکه خار تر
یک جا کنار جمع گدایان نشسته ای
یک جا ز کل پادشهان با وقار تر
تو از تمام عالمیان غصه می بری
من از تمام عالمیان غصه دار تر
آقا به مادرت قسم این عبد خانه زاد
وقف شماست، از همه هم جان نثار تر
سردار بی سپاه زمان نفاق ها
حق شماست گریه ی ما بی قرار تر
در کوچه ای که غیرت تان زیر ضربه رفت
شد چشم های او ز همان ضربه تار تر..
باز باید به تیغ تیز سپرد، نی به نی جسم این قلمها را
باز باید به اشک دیده نشاند، پا به پا پای این قدم ها را
باز در راه شهر خاکی ها، موجی از گل عذار می آید
بر تن سرد و خیس شب زده ها، اینک اما بهار می آید
همه ی ذره های یخ زده ها، با ربیع الانام می شکفند
همه دل های منتظر انگار، با نسیم قیام می شکفند
آسمان رنگ دیگری دارد، ماه در نیمه شب خودِ بدر است
نور سر تا سر جهان پیداست، گوییا این سحر، شب قدر است
نفسی در میان سینه شده، حبس و دل بیقرار و بی پروا
لحظه ای چشمهای تار جهان، گشت روشن به ماه سامرا
شده پروانه ها به دور سرت، گرد تا گرد دلبری جمعی
انفجاری پر از طراوت صبح، مثل قنداقه ای، گلی، شمعی
آمدی و بهار پیدا شد، سینه ی تنگ و خسته ام وا شد
آمدی با نگاه سبز بهار، مهر تو در دل پدر جا شد
اصلا انگار با تو می آمد، عرش اعلا ز آسمان خدا
ای گل سبز باغ پیغمبر، ای شبیه حسین، جان خدا..
قلم من ز وصف روی شما، مثل طاق نهم ترک برداشت
چون که نقش رخ تو را امشب، ذات حق بی نظیر و تک برداشت
آه آقا آمدی ای کاش، چشم بر روی ما ببندی تو
بی توجه به این جماعت پست، باز با یک نظر بخندی .. تو
چه بگویم ز نان هر شب مان، چه بگویم از این دل تاریک
از گناه و از این دو رنگی ها،آگهی مان عزاست یا تبریک؟
ما عروسی گرفته ایم امشب، باز شادی.. تو برو آقا
همه مشغول جشن و هلهله ایم، کار داری؟ تو برو آقا
مردم شهر خوب من اینجا، همگی غرق کار و مشغله اند
هر یکی شان ز درد می نالند، کی به فکر عزیز فاطمه اند؟
چارده بیت من تمام شده، نامه ام مانده والسلام .. امضا
کوفه تکرار شهر تهران است، لشکرت صید نان شده.. تو نیا
+ ویرایش شد
دوباره این دل من بی هوا هوای تو کرد
و باز گوش دلم میل بر صدای تو کرد
میان کشمکش موج و صخره و طوفان
دوباره بحر غزل یاد چشمهای تو کرد
منی که دیده و نادیده عاشق تو شدم
دو چشم کور دلم یاد رد پای تو کرد
من از قبیله ی رندان کشته ی عشقم
و از ازل دل من را خدا برای تو کرد
و آن گلی که خدا ریخت از اضافه ی تو
به کار خلق همان جمع در بُکای تو کرد
دوباره دام تو و صید بی پناه غزل
دوباره کار خودش غمزه ی جفا ی تو کرد
تو آمدی و جهان دید سبط اکبر را
و خلق را همه مدهوش آن نوای تو کرد
تمام لشکریان محو روی چون ماهت
و ماه را خود او وصله ی ردا ی تو کرد
توان آینه در بازتاب ـتان مغلوب
چرا که خلقت تو مهر انتهای تو کرد
تو فاطمه، تو پیمبر تو روح بوالحسنی
و شاهکار خدا در رخ رسای تو کرد
ز بوالبشر به محمد همه یکی گشتند
خدا تمامیشان را ز انبیای تو کرد
دخیل خانه ی تو تا ابد سلیمان ها
که جبرئیل و ملک را همه گدای تو کرد
علی اکبری و شاهزاده ی عشقی
خدا تمام جهان را فقط فدای تو کرد