آبی شده ای که آسمانم باشی
آبی شده ام که رنگ نامت باشم
ای آبی آسمان شرق رؤیا
خواهم که کبوتری به بامت باشم
با دست طلایی ات کرامت بنما
بگذار که محتاج به نانت باشم
شب ها همه آرزوی مردن دارم
خواهم که گره خورده به جانت باشم
در موی به هرسوی روانت ای دوست
مقتول به ضربه ی سنانت باشم
زلف تو شراره ای به جانم افکند
در قوس دو ابروت قیامت باشم
این است مرام اهل جان، اما من
در زیر سنان عبد مرامت باشم
از شوق تو طوقی به گریبان بستم
چون نوکر دربار به نامت باشم
چون رقص میان باد یک پرچم سبز
سرمست ز مستی جمالت باشم
تصویر تو و گرم نیایش مهتاب
بگذار کمی مست خیالت باشم
یک حوض، حیاط، ظرف آبی کوچک
چون سایه ی تو میان جامت باشم
عطر سحر و ناله ی بارانی عاشق
چون مرغ که یک سحر به بامت باشم
آرامش و خاطرات چشمی پر اشک
یک عکس، خیال، در کنارت باشم
وقتی که به آسمان صبح اعجاز کنی
با عمق وجود خواستارت باشم
قطعه، 14 بیت
جامانده
21/مهرماه/1391
+ هرگونه رونوشت بدون اجازه شاعر بلامانع است.