۱۷تیر
گاهی میان وهم و خیالات واهی ام
سرگرم پرسه در ورق زبر کاهی ام
گاهی به اوج چرخ زمان چون پرنده ای
گاهی به عمق خواب زمین مثل ماهی ام
در زیر پلک خسته ی بی سرپناهم و
رویش پناه عالم بی سر پناهی ام..
قلبم گواه "من" نشده بین این مسیر
گم گشته ی کویر سیاه سیاهی ام
پر باز می کنم چو کبوتر برون، ولی
حبس ابد شدم که من آن موش چاهی ام
دل ای وجود خسته ی تنگ و نزار من
دیگر بس است، چونکه من امروز راهی ام
باریک.یواش یواش دیگه باید جهانی بشی