چشم وا می کنی و باز همان روز سیاه
باز آن خاطره ی تلخ ز دنیای تباه
آری ای دخترک شهر پری های قشنگ
این همان است همان شهر پر از دود گناه
خواستیم از پر پرواز بگویی بر ما
چاله ای بود در این شهر که افتاده به چاه
این همان شهر سیاه ست که یک عمر فقط
دید رویای سپیدی به چراغانی ماه
ما همان شهر نشینان پر از فاصله ایم
عاشق شهوت و دلداده ی سیم و زر و جاه
دلخوشی وقف همان کاخ نشینان شده و
پدری.. در تب پولی به سر اندازه ی کاه
ترس بابای فقیری ز همان رویایی
که زده بر سر آن دختر کوچک بی گاه
کوچه ها ساکت و تاریک فقط جای همان
بچه های دم پل، پشت چراغ و در راه
بغض هایی که ترک خورد پس از یک لحظه
بغض هایی که نشستند به یک موج نگاه
باز هم بارش باران شده در حومه ی شهر
بغض ابری ترکیده ست از این سوزش آه
شهر سرد است، در این کوچه مراقب تر باش
یخ زده هر که در این شهر ندارد همراه..
+اولین شعر نقد اجتماعی. امیدوارم مورد قبول واقع بشه.
آقا نقد خیلی خوبی بود. هر چند می تونست بیشتر نقد گونه باشه بیشتر بزنه به دل مرفهین بی درد و اینا.
وزنت عالی بود و مضمون شعر هم خیلی خوب بود. اما توی این کار عالی یه جایی به دلم ننشست.
خواستیم از پر پرواز بگویی بر ما
چاله ای بود در این شهر که افتاده به چاه
مصرع دوم اینجا خیلی ربط معنایی نداره به مصرع اول. این یه کم اذیتم می کنه. هر دو مصرع عالین اما نه برای هم.
البته این نظر شخصیه.
ممنون بابت شعر بسیار زیبات.
تکی.