بـ/ـنـ/ام خــ/دا
فریاد زدم ولی صدایی نرسید
از راه تو هیچ رد پایی نرســید
ماننـد پرنده ای که در حســرت ماه
هر قدر که پر کشید.. جای نرسید!
+ ممنون.
چشم وا می کنی و باز همان روز سیاه
باز آن خاطره ی تلخ ز دنیای تباه
آری ای دخترک شهر پری های قشنگ
این همان است همان شهر پر از دود گناه
خواستیم از پر پرواز بگویی بر ما
چاله ای بود در این شهر که افتاده به چاه
این همان شهر سیاه ست که یک عمر فقط
دید رویای سپیدی به چراغانی ماه
ما همان شهر نشینان پر از فاصله ایم
عاشق شهوت و دلداده ی سیم و زر و جاه
دلخوشی وقف همان کاخ نشینان شده و
پدری.. در تب پولی به سر اندازه ی کاه
ترس بابای فقیری ز همان رویایی
که زده بر سر آن دختر کوچک بی گاه
کوچه ها ساکت و تاریک فقط جای همان
بچه های دم پل، پشت چراغ و در راه
بغض هایی که ترک خورد پس از یک لحظه
بغض هایی که نشستند به یک موج نگاه
باز هم بارش باران شده در حومه ی شهر
بغض ابری ترکیده ست از این سوزش آه
شهر سرد است، در این کوچه مراقب تر باش
یخ زده هر که در این شهر ندارد همراه..
+اولین شعر نقد اجتماعی. امیدوارم مورد قبول واقع بشه.