دلهای بی قرار شما بی قرار تر
چشمان عاشقان تو چشم انتظار تر
در عمق چشم مست و خراب تو می شوند
مستان میکده همه مست و خمار تر
وقتی که روی ماه تو بدر تمام شد
یوسف خودش به پای خود آمد کنار تر
تو آمدی و کار همه اهل فتنه ها
شد با طلوع نور تو بی اعتبار تر
فرزند مرتضایی و در دست پاک تو
تیغ دو سرّ شیر خدا ذوالفقار تر
با مهر و حب و عشق شما می شود هنوز
دلهای زنگی همه آیینه وار تر
فرزند اول علی و سبط اکبری
در چشم مشرکان شده ای بلکه خار تر
یک جا کنار جمع گدایان نشسته ای
یک جا ز کل پادشهان با وقار تر
تو از تمام عالمیان غصه می بری
من از تمام عالمیان غصه دار تر
آقا به مادرت قسم این عبد خانه زاد
وقف شماست، از همه هم جان نثار تر
سردار بی سپاه زمان نفاق ها
حق شماست گریه ی ما بی قرار تر
در کوچه ای که غیرت تان زیر ضربه رفت
شد چشم های او ز همان ضربه تار تر..
بین غوغای کبوتر های صبح، می رود پای مشبّک های سبز
در نگاه آفتاب صبحدم، چشم ها دنبال ردّ پای سبز
شاعری با یک بغل سوغات اشک، پیش دریای شفاعت می رسد
پله ها را یک به یک طی می کند، وقتِ آزاد زیارت می رسد
دل دخیل یک نگاه از این ضریح، حسرت یک سایبان در آفتاب
حسرت گلدسته ای یا گنبدی ، یا که سقاخانه ای از بهر آب
دست ها بر روی زانو های غم، چشم ها غرف نگاه خاکی ات
ای مسیح سرزمین مادری، قلب مسحور دم افلاکی ات
یادگار خاک روی مرقدت، یادگاری از غریبی بی کسی
یاد خاک و چادر و دیوار و در، یاد محو از سایه ی دست کسی
خاطرات کوچه های تنگ و آن، چشمهای غاصب بی چشم و رو
هجمه ی سیصد شغال بی حیا، خاطرات درب و مسمار و عدو
یاد شبهایی که تا وقت سحر، چشمهای یک پسر پر آب بود
یاد آن چشمی که تا آن سوی در، در پی گوشواره ای نایاب بود
دست یک مأمور روی شانه اش، فکر را سمت زیارت می برد
با تحکم سوی آن درب خروج، با نگاهی پر ز نفرت می برد
با قدم هایش به لب می خواند و در نگاهش اشک ها را می کُشد:
" وقت ها تنگ است مثل کوچه ها، عرض کوچه مجتبی را می کُشد"
+ برای کسی که از کوچه تا تشت، نشست و جگر پاره پاره اش را در دل نگه داشت. تا شاید زهر کمکی به تسلای دلش کند..
کریم اهل بیت
صدای هلهله ی نور عادت کوچه
همان که می گذری، از سیادت کوچه
تو مثل ماه، فروزان و بی مثل هستی
زمان آمدن تو عبادت کوچه
عجیب صوت دل ارام تو به دل دارد
صدای روح فزایت به قامت کوچه
به پشت در نرسیده گدای تو می دید
هبوط می کند اینجا کرامت کوچه
دوباره تو دم در می نشینی و اینبار
به عرش می رسد انگار، غایت کوچه
نگاه تو به در افتاده باز هم آقا
غریب سلسله ی بی نهایت کوچه!
کجاست جد بزرگت که یک نظر بیند
مدینه کرده چه ها با امانت کوچه
سلام که نه، جواب سلام هم خوردند
جهان گریست ز داغ خیانت کوچه
درون خانه ی خود بودی و همه دیدند
کسی نیامده اینجا عیادت کوچه
گذار تا که بگویم چه دیده ای آقا
چه دیده و چه شنیده شهادت کوچه
از آن غروب که با مادرش قدم می زد
و دست بر پر چادر، امامت کوچه
از آن زمان که شنیدی صدای یک سیلی
همان دقیقه که دیدی قیامت کوچه
نخواستم که بگویم چه کرده دست عدو
که کل عمر شدی محو تربت کوچه
جگر چه بود؟ بماند، ولی پس از این داغ
هرآنچه در کف تشت است، ذلت کوچه
بر آن شدم که بگویم وجود من هستی
تمام زندگی و تار و پود من هستی
بر آن شدم بنویسم که دوستت دارم
که تو تمامی بود و نبود من هستی
به صبح و شام ز فکرت ندارم آسایش
تو اوج بندگی و هر سجود من هستی
چو قطره ای که به مژگان رود می افتد
و من تلاطم موجم، تو رود من هستی
گدای خانه ی تو هستم و ندارم باک
خدای فضلی و ارباب جود من هستی
تو مسجدی تو کلیسا کنیسه ی عشاق
به تاب زلف مسیح و یهود من هستی
سلام خالص جامانده را قبول نما
که تو صواب سلام و درود من هستی
اینو می خواستم واسه کس دیگه ای بگم، بعد واسه ی تو اومد.
نمی دونم من و تو چقدر همدیگرو دوست داریم، اما فهمیدم که من خیلی دوستت دارم.اینو از ته دل میگم.
پی نوشت: خیلی دوستت دارم.