بوی ملایم و گرم درخت های کاج و تاریکی نا منتهای قبرستان. بهشت زهرا خیلی خوب بود. ساعت هفت شب اول رفتیم سر قبر بابام، بعدم راه افتادیم. اتفاقا تو قطعه ی شهدا همه ی چراغا خاموش بود. حتی اون گنده ها که همیشه روشنه. تاریکِ تاریک، سردِ سرد. اما خیلی لذت بخش بود.
شب بعدشم با خانواده رفتیم اونجا آش خوردیم. دیگه داشتن بیرونمون می کردن:lol: یارو می گفت آغا به خدا سازمان هم الان تعطیل کرده. هیشکی نبودا، ینی خالی خالی. البت بودن یه سی چهل نفری. اما خیلی خلوت بود. نمی دونم چرا اینقد حال می کنم با این مسئله.
هرکی اومد با من پشیمون نشد.
البت به جز عباس که در انتها به ما فحش می داد دیگه:p بدبختو تو ماه رمضون پنج ساعت تو قبرستون چرخوندم.
گفت چرا با قبرستون حال می کنی، گفتم دنیاییه واسه خودش.
با اینکه نباید روی قبر ها رو خوند. و واقعا هم نباید خوند. اما، اگر نگاه کنی می فهمی چی میگم.
با یکی از گور کن های اونجا رفیق شدم. آدم جالبی بود.
تو دنیای به این بزرگی، همه برای خودشون مال جمع می کنن، همه دنبال وسعت هستن، همه بیشتر می خوان، حقشونم هستا، این تو وجود انسان هاست. اما جالب ترین چیز اینجاست که وقتی می میری، یه جایی حدودا دو متر در چهل سانت بهت میدن. میگن همه ی دنیات همین یه تیکه ست. بعضی گورکن ها واقعا جالب هستن. این یکی رفیق من، خیلی ریلکسه، طبیعی و راحت. اصن انگار نه انگار. اما هم اون هم من می دونیم یه چیزایی رو، و اون خیلی بیشتر از من. من قبر خالی زیاد ندیدم. اما قبری که توش جنازه می ذارن دیدم. دیدم چقدر با هم فرق می کنن. حتی دیدم که طرف قدش دو متره ولی بهش همون دو متر جا رو میدن. اما یکی دیگه قدش یک و چهل یا پنجا ه هست. بهش یه جا میدن، دو برابر اون. لباسا همه سفیده. همه رو هم به سمت راست می خوابونن. همه مثل هم.
توی بهشت زهرا به اون بزرگی، من فقط یه جا رو میشناسم که نه جنازه هاش به دو متر می رسن، نه قبراش. بعضی قبراش اصن جنازه هم نداره. بعضی جنازه هام کسی رو نداره. بعضی هام بودن که از این دو متر، به بیست سانت راضی شدن. بعضی ها بودن که همون بیست سانت رو هم نخواستن.
یکی از دوستام شهادت شهدای غدیر رو تعریف می کرد. می گفت کل چیزی که از یکیشون به جا مونده بود. اندازه گوشت رون گوسفند بود. سرجمع دو کیلو. چقدر جا می خواد مگه؟
هم گریه کردن و به سرو صورت زدن بچه هاشونو دیدم. هم کمر های خم شده ی پدر هاشونو. یه بار با یکی از این پدر شهید ها رفتیم سر قبرش. یه جوری صداش می کرد انگار بچه ش زنده ست.
یکی برگشت گفت، فرض کن بچه ش توی یه تصادف کشته شده. چه فرقی می کرد. دوست نداشتم جوابشو بدم. جواب خیلی چیز ها رو نباید داد. اگر طرف مقابلت عاقل باشه اونقد می فهمه که نپرسه. نخواستم جوابشو بدم. ندادم. این سوال ها جواب نداره. چون سوال خودش جوابه.
مثه کسی که میدونه بچه ش میمیره، و یکی که نمیدونه.
بماند.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سر ها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت
از هر طرف که رفتم بر وحشتم نیفزون
زنهار زین بیابان، وین راه بی نهایت
برای علی نوریانی...
حرف زیاده، حرف های خوشگل خوشگل هم زیاده، اما ...
نمیدونم. بدم میاد.