جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۶خرداد
جامانده
۰۳خرداد

بسم اللّٰه.


امروز داشتم فکر می کردم به سوم خرداد. سوم خرداد هر سال آبستن حوادث جالبی ست، امسال حتی جالبتر. خب آن واقعه ای که با امثال من سازگار تر است سالروز وفات محمدرضا آقاسی است و در سالهای گذشته همیشه از این اسطوره ی زندگی ام از کودکی تا حال در این ایام یاد کرده ام. یک سال شعر بسیار زیبای قزوه ی بزرگ و سالهای دیگر عکس ها و شعر ها و متن های دیگر. همیشه گفته ام و باز می گویم عشق من به شعر را دکلمه های آتشین محمدرضا آقاسی شعله ور کرد و تا اول یا دوم راهنمایی شاید بزرگترین شاعر در دنیای شاعری ام بود..

امروز داشتم فکر می کردم که چه پیام و پستی بگذارم که باز هم یاد محمدرضا آقاسی کنم و مثل همیشه دینم را نسبت به او ادا نمایم، ولی برنامه ام عوض شد. دو علت داشت که اول دومی را می گویم! بعد از نماز نشستم کنار مادر بزرگ جلوی تلوزیون که دیدم شبکه یک عزیز نماهنگی را پخش می کند، استاد عزیز حاج صادق آهنگران یک شعر سبک جدیدی با موسیقی و تصویر برای خرمشهر می خواند. که تو شهر شهید پرور منی و ... من هم اینجا یک فلش بک خوردم به حدود دو ماه و نیم قبل، زمانی که در شلمچه حال یکی از بچه ها بد شد و مجبور شدیم او را با ماشین همراه با حدود نیم ساعت فاصله از بچه ها بیاوریم. خیلی گریه کرد و خیلی حالش نگران کننده شده بود، وقتی بهتر شد گفتم برویم در خرمشهر یک فلافل بخوریم و بعد برویم پیش الباقی بچه ها در اسکان. وارد شهر خرمشهر شدیم و من چهار راه به چهار راه بر وحشتم افزوده می شد. کلمه ی بهتری پیدا نمی کنم.. وقتی رسیدیم جلوی فلافلی اینقدر وحشت کرده بودم که واقعا نمی دانستم دقیقا باید چه واکنشی داشته باشم. انگار نه انگار که اینجا خرمشهر است، شاید کمی ساده تر از طرف های اندرزگو و اقدسیه -مخصوصا بخاطر ماشین های منطقه آزاد و البته مردمِ...- بود. شهر شهید پرور من..

اتفاق اول دیدن پیام یکی از دوستان بود که نقل قولی از وزیر دفاع با مضمون زنده بودن حاج احمد متوسلیان و دیپلمات های دیگر را فرستاده بود.

امروز داشتم فکر می کردم به محمدرضای آقاسی. به شعری که زبان حال حاج احمد از سفر برگشته ایست که دست مادر پیرش را می گیرد و نوروز سال ۹۶ با یکی از کاروان های شهرداری راهی سفر به مناطق جنگی می شود. احتمالا هم به مادرش می گوید قبل از شروع جنگ، چندتا خیابان پایینتر از مسجد جامع تعریف یک فلافلی خوب را شنیده بودم مادر جان، بیا بعد از شلمچه برویم آنجا..

امروز محمدرضای آقاسی و حاج احمد متوسلیان و سالروز فتح خرمشهر به هم گره خوردند. گرهی که در گلویت گیر می کند. مانند بغضی که مانع نفس کشیدنت می شد، زمانی که می دیدی رزمنده ها سنگر به سنگر عقب نشینی می کردند و عراقی ها با رگبار به بچه های توی سنگر تیر خلاصی می بستند..

ای کاش حاج احمد شهید شود..

ای کاش نیاید تا هیچ وقت این شعر را با بغض محمدرضای آقاسی نخواند..


ای شهر شهید پرور من

با نعش برادرم چه کردی؟


+....

جامانده