باز باید به تیغ تیز سپرد، نی به نی جسم این قلمها را
باز باید به اشک دیده نشاند، پا به پا پای این قدم ها را
باز در راه شهر خاکی ها، موجی از گل عذار می آید
بر تن سرد و خیس شب زده ها، اینک اما بهار می آید
همه ی ذره های یخ زده ها، با ربیع الانام می شکفند
همه دل های منتظر انگار، با نسیم قیام می شکفند
آسمان رنگ دیگری دارد، ماه در نیمه شب خودِ بدر است
نور سر تا سر جهان پیداست، گوییا این سحر، شب قدر است
نفسی در میان سینه شده، حبس و دل بیقرار و بی پروا
لحظه ای چشمهای تار جهان، گشت روشن به ماه سامرا
شده پروانه ها به دور سرت، گرد تا گرد دلبری جمعی
انفجاری پر از طراوت صبح، مثل قنداقه ای، گلی، شمعی
آمدی و بهار پیدا شد، سینه ی تنگ و خسته ام وا شد
آمدی با نگاه سبز بهار، مهر تو در دل پدر جا شد
اصلا انگار با تو می آمد، عرش اعلا ز آسمان خدا
ای گل سبز باغ پیغمبر، ای شبیه حسین، جان خدا..
قلم من ز وصف روی شما، مثل طاق نهم ترک برداشت
چون که نقش رخ تو را امشب، ذات حق بی نظیر و تک برداشت
آه آقا آمدی ای کاش، چشم بر روی ما ببندی تو
بی توجه به این جماعت پست، باز با یک نظر بخندی .. تو
چه بگویم ز نان هر شب مان، چه بگویم از این دل تاریک
از گناه و از این دو رنگی ها،آگهی مان عزاست یا تبریک؟
ما عروسی گرفته ایم امشب، باز شادی.. تو برو آقا
همه مشغول جشن و هلهله ایم، کار داری؟ تو برو آقا
مردم شهر خوب من اینجا، همگی غرق کار و مشغله اند
هر یکی شان ز درد می نالند، کی به فکر عزیز فاطمه اند؟
چارده بیت من تمام شده، نامه ام مانده والسلام .. امضا
کوفه تکرار شهر تهران است، لشکرت صید نان شده.. تو نیا
+ ویرایش شد