رفتی و مانده بویت در رد پای آتش
خاکستری پر از غم از گریه های آتش
وقتی که چشم من را با دست خویش بستی
گفتی بچرخ با من در لابه لای آتش
خندیدی و نگاهت با چشم من گره خورد
تو در ورای چشم و من در ورای آتش
گفتی همیشه با من می مانی و کنارم
گفتی برای قلبت، گفتی برای آتش
بادی وزید و ابری بر دشت سایه افکند
طوفان شروع می شد، باران به جای آتش
سیلاب غم رها شد آتش میان طوفان
بارید ابر تیره بر غنچه های آتش
گفتم بمان و با من این هُرم را نگه دار
این شام را سحر کن تو در قفای آتش
با آن نگاه سرد و لبهای بی تحرک
می سوخت قلب زارم در انتهای آتش
وقتی به زیر باران رفتی و ماند قلبم
تنهایی ام رها شد در شعله های آتش
تو می پریدی و من می سوختم برایت
تو پا به پای باران، من پا به پای آتش
+ یک عکس یادگاری.
برای بازیِ با غصه های چرکینم
میان یک شب تاریک نور می بینم
خلاف آمد عادات شاعری امشب
کنار بستر غم ها بساط می چینم
نه غصه ام غم لیلا و کاسه ی آب است
نه چون دل پُر مجنون همیشه غمگینم
من از قبیله ی رندان بی سر و پایم
برای باده ی ساقی همیشه مسکینم
ز طالع بد دنیای خود نمی نالم
چنین نبوده و هرگز نگشته آیینم
برای غمزدگانِ همیشه در طوفان
شبیه قرص مسکن همیشه تسکینم
ز خنده های دلم گوش عالمی کر شد
غم از میان برود هر کجا که بنشینم
نه در عذاب گناه دو چشم بیمارم
نه مست زلف و خم گیسوان زرینم
نه بهر گریه ی فرهاد دل بسوزانم
نه غرق غصه و غم در فراق شیرینم
همیشه آخر قصه برای من خوب است
به انتهای فراقت همیشه خوش بینم
به یاد قصه ی مادر بزرگ رنجورم
و طعم آخر خوش در خیال رنگینم
+ سعی کردم خوب بشه. یه فصل جدیدی که آغاز شده رو باید جلو ببریم. نتیجتا طول می کشه تا جا بیفته.
در حسرت نگاه به بال فرشته ها
غرق هوای توست تمام نوشته ها
دیدار چشم مست تو قدر کفایتی
کافی برای پنبه شدن پیش رشته ها
یک جلوه می کنی و جهان در نگاه تو
بیند به خاستگاه زمین خیل کشته ها
اذن گذشتن از در جنت نمی دهند
بر از تو و سلاله ی پاکت گذشته ها
پاشیدی از حیات خودت رنگ نور را
بر قلب تار و خاکیِ از گل سرشته ها
تو آن جدا شده ز حضیضان خلقتی
تو عمق بی نهایت دریای رحمتی
طوفان نوح را مدد ناخدا تویی
اصلی ترین بهانه برای خدا تویی
زهرای خلقتی و جهان زیر پای تو
در روز حشر بر سر شیعه، بها تویی
ای اولینِ سلسله ی خلقت خدا
آن کس که خواند مادر خود مصطفی تویی
کوثر شدی و قدر تو هم قدر کوثر است
فخر مدال عزت آل عبا تویی
ای مادر تمام شهیدان بی نشان
تنها دلیل برکت این ربنا تویی
تو مادر حیا و بلندای عفتی
دریای عشق هستی و معنای فطرتی
در وادی عذاب الهی تو سر پناه
وقف تو است حشمت و عزّ و وقار و جاه
حتی ستاره گم شده با اوج رفعتش
در چشم بی کران تو در جستجوی راه
همتای خلقتت سبب خلقت جهان
دست علی به دست تو چون دست مهر و ماه
در شام تار بدر تمامی و پر فروغ
خورشید بی رقیب و جهان تاب صبحگاه
در شأن تو نزول به هنگام هل اتی
ای جان پناه سائل و مسکین بی پناه
بانوی بی کرانه ی ملک محبتی
معنای عطف واژه ی عشق و عطوفتی
تو آمدی و پرده ی غم را دریده ای
با دست خویش نقش خودت را کشیده ای
شب آسمان شهر مدینه پر از فروغ
در یک قنوت جلوه ی حق را تو دیده ای
هجده بهار داری و در طول زندگی
طعم نگاه سبز علی(ع) را چشیده ای
هر صبح و شام لذت تام حیات را
در صوت بی نظیر حسین ـت(ع) شنیده ای
با یک نظر به اشک حسن در نماز شب
تا رفعت جلال الهی پریده ای
تو معنی و محبت و انس ولایتی
تو مادر بدون هماورد امتی
مهرت دوباره بر دل اینها قرینه شد
سهمت از این دیار فقط بغض و کینه شد
بی اعتنا به حق سلام تو و جواب
این بغض ها میان صداشان زمینه شد
در پاسخ دعای قنوتت به حقشان
آتش، جواب مردم پست مدینه شد
گفتی که خرج حب علی(ع) را تو می دهی
محسن برای حب ولایت هزینه شد
پشت علی(ع) چو عرش الهی به لرزه ریخت
تا میخ در عمود به پهنای سینه شد..
تو قد خمیده ی غم دوران غربتی
اول شهیده ی حرم پاک عصمتی
+ هدیه ی روز مادر، تقدیم به مادر:)
مرغ غزل ز کاسه ی زر آب می خورد
اوزان غم ز غیر هنر آب می خورد
مفهوم شاعری به قوافی خوب نیست
این طبع ها ز جای دگر آب می خورد
چندی گذشته و دل من جای دیگری است
این قصه ها ز وقت سحر آب می خورد
یکسال می گذشت و دلم همره صبا
می رفت و لیک پیش قمر آب می خورد
***********
من تکیه گاه زورق شبهای خسته ام
آن زورقی که وقت سفر آب می خورد
من سایبان راه پریشان دلانم و
این سایبان ز اشک بصر آب می خورد
من کاروان بی سر و سامان این کویر
آن مشک آب کو ز شرر آب می خورد
چون همدم دل قلم و رنگ یک دوات
چون نی که از دو دیده ی تر آب می خورد
شنگرف روزگار به پهنای ابر و باد
این ابر ها ز خون جگر آب می خورد
در یک سما صدای عروج نوای عشق
رنگش پریده است، اگر آب می خورد
چون عاشق نشسته به دریای بی کسی
در موج آن به پا و به سر آب می خورد
من آن کبوترم که ز چنگال صید غم
بندی به پا و تیر به پر آب می خورد
چون سائلی که خرقه به تن دارد و امید
با یک نگاه صاحب در آب می خورد
جامانده از مسیر همان کاروانم و
چشمم ز واژه های اثر آب می خورد
شاعر ز طبع کور، پریشان و خسته شد
چون طبع ها ز جای دگر آب می خورد
+شنگرف به معنای مرکب تقریبا قرمز رنگ است و سما به آن صدای حاصل از کشیدن قلم روی کاغذ می گویند. دوات مرکب دان و زورق به معنای قایق است.
+ نمره بدید. این یه مرحله ی جدیده. می خوام ببینم چقدر توش موفق بودم.
+مدیونید اگر بخونید و نمره ندید:-"