مرغ غزل ز کاسه ی زر آب می خورد
اوزان غم ز غیر هنر آب می خورد
مفهوم شاعری به قوافی خوب نیست
این طبع ها ز جای دگر آب می خورد
چندی گذشته و دل من جای دیگری است
این قصه ها ز وقت سحر آب می خورد
یکسال می گذشت و دلم همره صبا
می رفت و لیک پیش قمر آب می خورد
***********
من تکیه گاه زورق شبهای خسته ام
آن زورقی که وقت سفر آب می خورد
من سایبان راه پریشان دلانم و
این سایبان ز اشک بصر آب می خورد
من کاروان بی سر و سامان این کویر
آن مشک آب کو ز شرر آب می خورد
چون همدم دل قلم و رنگ یک دوات
چون نی که از دو دیده ی تر آب می خورد
شنگرف روزگار به پهنای ابر و باد
این ابر ها ز خون جگر آب می خورد
در یک سما صدای عروج نوای عشق
رنگش پریده است، اگر آب می خورد
چون عاشق نشسته به دریای بی کسی
در موج آن به پا و به سر آب می خورد
من آن کبوترم که ز چنگال صید غم
بندی به پا و تیر به پر آب می خورد
چون سائلی که خرقه به تن دارد و امید
با یک نگاه صاحب در آب می خورد
جامانده از مسیر همان کاروانم و
چشمم ز واژه های اثر آب می خورد
شاعر ز طبع کور، پریشان و خسته شد
چون طبع ها ز جای دگر آب می خورد
+شنگرف به معنای مرکب تقریبا قرمز رنگ است و سما به آن صدای حاصل از کشیدن قلم روی کاغذ می گویند. دوات مرکب دان و زورق به معنای قایق است.
+ نمره بدید. این یه مرحله ی جدیده. می خوام ببینم چقدر توش موفق بودم.
+مدیونید اگر بخونید و نمره ندید:-"
چی بگم آخه؟ چی می تونم بگم؟!
از 10، 10 می دیم ما!
واقعــــــــاً عالی بود... به خصوص قافیه ها! و جالب این جا هست که بازی با قافیه ها مانع از این نشد که از مفهوم شعر غافل بشی... اون باز وحشتناک تر!
فقط یکم سنگین بود که همیشه می گم اشکال از مخاطب ـه.:p-
عـــــــــــالی.@};-