جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۲۴ارديبهشت
شبی که با تو مرا سر عشق پیدا بود
به سر هوای جنون و به قلب غوغا بود

برای گرمی آغوش دست تو آن شب
تلاطم دل من چون نسیم صحرا بود

سروش عشق به عالم نفیر می زد و وهم
کنار عقل به ژرفای مرغ عنقا بود

تو در میان و ملک نقش بند گیسویت
و خط سیر عروجی که فجر عیسی بود

کنار برکه چشمان لم تناهی یت
خجل ز بی ادبی چشم های ژرفا بود

همین که نقش رخت روی جام من افتاد
بهشت و دوزخ و طوع و گناه یک جا بود

کسی به گوش من آن دم بگفت جامانده
که آنچه دیده ای امشب نمی ز دریا بود


+ یاد شب بیداری های قدیم رو زنده کردیم و دل رو زدیم به دریا. شب خوبی بود. لا اقل برای فراموش کردن دنیای مزخرفت. و فکر کردن به رویاهایی که قراره بسازیشون. با کسی که دوستش داری..

+هرگونه جو گیری و کپی برداری و شنغل بازی پس از خواندن این اشعار و پیوست هاشون رو به شدت تکذیب می کنم:-"
۹۲/۰۲/۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
جامانده

شعر من

غزل

نظرات  (۳)


کنار برکه چشمان لم تناهی یت
خجل ز بی ادبی چشم های ژرفا بود


این بیتت فقط به نظرم اومد یکم نا موزونه
"شنغل بازی!!!..."

شب است و باز چراغِ اتاق می‌سوزد
دلم در آتش آن اتّفاق می‌سوزد

در این یکی دو شبه حال من عوض شده است
و طرز زندگی‌ام کاملاً عوض شده است

صدای کوچه و بازار را نمی‌شنوم
و مدتی‌ست که اخبار را نمی‌شنوم

اتاق پر شده از بوی لاله‌عباسی
من و دومرتبه تصمیم‌های احساسی

اتاق، محفظه‌ی کوچک قرنطینه
کنار پنجره... بیمار... صبحِ آدینه

کنار پنجره بودم که آسمان لرزید
دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید

نگاه‌های شما یک نگاه عادی نیست
و گفته‌اید که عاشق‌شدن ارادی نیست

چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد
تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد

تو حُسنِ مطلع رنجیدن و بزرگ شدن
و خط قرمز دنیای کودکانه‌ی من

من و دوراهی و بیراهه‌ها و زوزه‌ی باد
و مانده‌ام که جواب تو را چه باید داد

شب است و باز چراغ اتاق می‌سوزد
به ماه یک نفر انگار چشم می‌دوزد

چگونه می‌گذرند این مراحل تازه؟؟...
هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه

هوای ابری و اندوهِ باید و شاید
هنوز پنجره باز است و باد می‌آید

چه‌قدر خسته‌ام از فکرهای دیرینه
به خواب می‌روم این‌جا کنار شومینه

چراغ خانه‌ی ما نیمه‌روشن است انگار
و خواب‌های تو درباره‌ی من است انگار

چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست
هنوز آخر این این اتفاق روشن نیست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی