جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰دی

 سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم 

چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم


در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش         

چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم


 لب باز نکردم به خروشی و فغانی 

 من محرم راز دل طوفانی خویشم


یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی 

عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم


از شوق شکر خنده لبش جان نسپردم 

  شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم


بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر

  افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم


هرچند امین، بسته دنیا نیم اما          

دل بسته به یاران خراسانی خویشم


+سید علی آقا خامنه ای، رهبر معظم انقلاب

جامانده
۲۹دی

 ای شهر شهید پرور من 
با نعش برادرم چه کردی 

وی داغ نهاده بردل من

 با سیلی مادرم چه کردی 

ای شهر شهید پرور من 
جولانگه فسق و بد حجابی
آیا تو هنوز همچو دیروز

 پابند به نسل انقلابی 


ای شهر شهید پرور من 
خاموشی تو ز انغعال است 

از بازوی خود بریده بهتر 
دستی که به گردنی و بال است 

ای چلچله های پر شکسته ای 
آنکه زعرش پر گرفتید 
در وسعت آسمان سبکبال  

سرداده ره سفر گرفتید 

یوسف صفتان مصر غربت
 کنعان به شما نیاز دارد 
تابوت شما مگر که ما را 
از فکر گناه باز دارد 

ای شهر شهید پرور من 
ای کاش که من شهید گردم
 یک جبهه هوای تازه بینم 
از مسلخ خویش برنگردم ای 

ای دل اگر ازتبار عشقی 
از هستی خود مهاجرت کن 
چون چلچله های پرشکسته 
پرواز به سوی آخرت کن


+ مرحوم محمد رضا آغاسی

+ واقعا دیگه نمی دونستم چی بذارم.



جامانده
۲۸دی

خوب اینجا خونه ی خودمونه. درسته که شعرم میگیم. اما بالاخره یه چیزایی هم میذاریم.

همه چی آرومه، دنیا بر وفق مراده. زندگی در چرخشه. منم بالا و پایین هستم. یه روز تو آسمون. یه روز کف زمین. یه روز خوش، یه روز ناراحت. یه روز.... یه روز...

چه میشه کرد.

داشتم به رنگ خاکستری فکر می کردم. میدونستید خر ها کوررنگی دارن؟ بعد همه چیو خاکستری می بینن. گاو هام همینجورن:-j بماند.

رنگ خاکستری خوب خیلی خوبه. ممکنه که شما سه هزارتا رنگ داشته باشید. که همشون خاکستری بشن. وقتی توی یک ظرف قرار میگیرن. به اسم سیاه و سفید. راه چاره ای ندارن. خاکستری...

داشتم فکر می کردم من چه رنگیم. بعد هر چه قدر جلوتر رفتم، یقینم راجع به رنگ خودم بیشتر شد. من مثل چمیدونم:-؟ مثل از این طلق رنگیا می مونم. برا هرکی یه رنگم. اما برای همه با ظرف سیاه و سفید.

یعنی برای همه خاکستری. البته بعضیا هستن که منو سفید می بینن. بعضیام هستن که سیاه می بینن.

اما در بین دوستام. کسی منو رنگی نمی بینه. البته چرا، یکی هست که منو رنگی می بینه. انصاف داشته باشم. اما فقط همون یکیه:دی که خوب خیلی ارزش داره برام. اما بقیه خاکستری ان.

یعنی حتی اگر سعی کنم براشون نقش بهترین رنگ دنیا رو هم ایفا کنم. بازم منو خاکستری می بینن. خیلی از خیلی دوستام بابت این کار دلم پر بود. خیلی زیاد. اما خوب، دیدم که زندگی همینه، باید ساخت و سوخت. تازه الان دوگانه سوزم شدیم به همت دولت خدمتگزار. اما خوب میسوزیم یه جوری، یحتمل زین پس با بنزین یورو دوهزارو نه باس بسوزیم.

دیگه سعی می کنم، برای اون یه نفر که من براش رنگی ام، بهترین رنگ باشم. برای بقیه هم، بازم سعی می کنم رنگی بمونم. چون عادتمه. برای خیلی ها واقعا رنگی بودم. اما خوب ندیدن:-؟؟ اجبار که نیست.

آهای آبی آسمونی، بدون که واقعا برام تو آسمونی.

آهای خاکستری، با توأم. خودِ تو، من همیشه برات سبز بودم، همیشه آبی بودم، حتی صورتی هم شدم گاهی وقتا برات. اما ندیدی...

عیب نداره:دی

روانشناسی رنگ های من میگه، یه نفرم تورو ببینه، آبی آسمونی ببینه حله:-"

خوب پس حله.

این بود مزخرفی دیگر، از مجموعه مباحث ما.


+ که عشق آسان نمود اول... ولی ایشالا مشکل پیش نیاد:دی

+موفق و مؤید و منصور و پیروز باشید.:دی

جامانده
۲۶دی

هر روز در سکوت خیابان دور دست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست


وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو داشت، می شکست


باران گرفت، بغض خدا هم شکسته بود

اما کلاغ روی همان ارتفاع پست


آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

تنها دلم به دیدن گلدسته ات خوش است


+مال من نیست.

+خیلی قشنگ بود.

جامانده
۲۰دی
نگاه می کنم امشب به اوج تنهایی
به آن سیاهه ی ظلمت، به شام شیدایی

نگاه می کنم امشب به سردی صحرا
به غصه های نگفته به دختر زهرا

نگاه می کنم امشب به سرخی لب ها
به جای چوب و سنان پیش چشم زینب ها

نگاه می کنم امشب به دست های لطیف 
همان که از غم زنجیر گشته زار و نحیف

تصوری ز بیابان و عده ای دختر
ز خار های مغیلان و آه یک خواهر

به خواب پاره شده از دخالت یک دست
به آن نگاه حرام حرامزاده ی پست

به ادعای کنیزی به خانه ها بردن
به دختر و ز غم غارت حرم مردن

نگاه های پدر گشتکی همه دارند
نرو که دخترکانت ز بعد تو زارند

کنار من تو نشستی و سخت در ماندی
من از برای تو گریان که بی کفن ماندی

برای غربت من گریه ای نکن جانم
من از غم و محن غربت تو گریانم

جگر که سوخت فدای سر تو و اصغر
فدای آن بدن تکه تکه ی اکبر

بیا و بار دیگر رخ نما به این مضطر
نسیم بوی تن خویش رو نما یک سر

که از قبیله ی گرگان کوفه می ترسم
ز انتقام کمان های کوفه می ترسم

ز تیر بی هدفی که به سینه ات بخورد
از آن دمی که نفس های زینبت ببرد

ز ناله های غریبی مادرم زهرا
صدای ناله الشمر و یا رسول الله


+ السلام علیکم سیدی شباب اهل الجنة...
جامانده
۱۶دی
زیارت نامه می خوانم برایت
تمام عمر من، آقا به پایت

رضایی و کرامت را خدایی
همه هستی به پر های عبایت

حریم تو بود عرش خدایی
ضریح و گنبد و صحن و سرایت

من امشب آمدم مستم نمایی
پر پرواز گیرم در هوایت

بیا و جان من را آبرو ده
کرامت کن کمی بر این گدایت

ز سقاخانه ات حاجت بگیرم
من و مشکل، تو و لطف و رضا یت


دوباره ماه عشقم رو به اتمام
دوباره روز آخر با نوایت

دوباره امتداد راه مشهد
دوباره شعر های روضه هایت

دوباره زائر عاشق نشانی 
پریشان گشته امشب در هوایت

تو امشب نوری از خورشید داری
قراری در پسِ تو با خدایت

به یاد روضه ی ابن شبیب و
به یاد ضجه ها و گریه هایت

دو چشم منتظر، پر اشک بودند
جواد آمد، چو نوری در سرایت

سرت بالین گرمی چون پسر داشت
چه خوش بودند آنجا لحظه هایت

در این لحظات آخر روضه ای خوان
از آن مکشوف های در خفایت

از آن لب تشنه ی خونین و تنها
از آن سردار سر از تن جدایت

بگو از آن دمی که روی سینه
نشست و آتشی زد بر بقایت

از آن لحظه که بر خاک غریبی
فتاد آن کشته ی دور از حمایت

همان لحظه که یک مادر صدا زد
عزیزم! مادرت گردد فدایت

که تو تنهایی و لشکر نداری
به روی خاکی اما سر نداری

+ تقدیم به سلطان الرئوف، علی بن موسی الرضا(ع)
+ به مناسبت 29 صفر؛ ایام شهادت امام رضا(ع)
جامانده
۱۲دی
به نام خدا


کریم اهل بیت


صدای هلهله ی نور عادت کوچه

همان که می گذری، از سیادت کوچه


تو مثل ماه، فروزان و بی مثل هستی

زمان آمدن تو عبادت کوچه


عجیب صوت دل ارام تو به دل دارد

صدای روح فزایت به قامت کوچه


به پشت در نرسیده گدای تو می دید

هبوط می کند اینجا کرامت کوچه


دوباره تو دم در می نشینی و اینبار                                                                                            

به عرش می رسد انگار، غایت کوچه

 

نگاه تو به در افتاده باز هم آقا                                                                                                

غریب سلسله ی بی نهایت کوچه!

 

کجاست جد بزرگت که یک نظر بیند

مدینه کرده چه ها با امانت کوچه


سلام که نه، جواب سلام هم خوردند

جهان گریست ز داغ خیانت کوچه


درون خانه ی خود بودی و همه دیدند

کسی نیامده اینجا عیادت کوچه


گذار تا که بگویم چه دیده ای آقا

چه دیده و چه شنیده شهادت کوچه


از آن غروب که با مادرش قدم می زد

و دست بر پر چادر، امامت کوچه


از آن زمان که شنیدی صدای یک سیلی

همان دقیقه که دیدی قیامت کوچه


نخواستم که بگویم چه کرده دست عدو

که کل عمر شدی محو تربت کوچه


جگر چه بود؟ بماند، ولی پس از این داغ

هرآنچه در کف تشت است، ذلت کوچه

 

جامانده
۰۸دی

هوای کوی تو از سـر نمی رود، آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد

 

تو را صدا خواهم زد، با تمام وجود. با همه ی توان. با اوج پستی در درگاهت. صدایت خواهم زد، با حال گنه کاران خسته دل، با فریاد مجرمان محکوم به مرگ، با گریه ی بیچارگان در انتظار، با تمنای مشتاقانِ کویت، با ضجه های موی کنانِ عزیز از دست داده...

صدایت خواهم زد، در وعده ای که مقرر است. آن جایی که دل را مسخر می گردانی و جان را مستقر در الطاف ربوبیتت.

عزیز من، از کدام درد خویش نزد تو شکایت آورم؟ و برای چه گریه و مویه کنم؟ از عذاب دردناک و شدتش؟ یا درازای بلا و مدت آن؟ و این که چگونه من و دشمنانت را یک جا قرار دهی؟ و بین من و دوستانت دوری بیندازی...

ای بزرگ وجود نا متناهی ، اینک صدای بنده ی تسلیم شده ی در بند خود را بشنو. آن که با نافرمانی اش در این بند گرفتار شده و به سبب گناهش مجبور به چشیدن طعم عذاب آن شده، و به خاطر جرم و عصیانش در جای جای آن محبوس شده...

چگونه به آتش فکر کند، در حالی که مهربانی تو در ضمیرش نقش بسته؟ چگونه در شعله های آتش بسوزد، در حالیکه به بخشش تو امید دارد؟

چگونه در جایگاههایش بی تابی کند، در حالی که رحمت واسعه ی خدایش جهانی را گرفته است؟

ای که همیشه زود راضی می شوی، ای دستگیر بیچارگان، ای ناجی مجرمان، ای که گریز از مُلک تو امکان ناپذیر است. و ای قادر متنافذ!

الها! به غیر از تو، آمرزنده ای برای گناهانم، پرده پوشی برای زشتی هایم و تبدیل کننده ای برای کار زشتم به کار نیک پیدا نکردم.

نیست خدایی به جز تو! زنهار که به خویشتن ستم روا داشتم.

چه بسیار زشتی ها که از من پوشاندی، چه سنگین بلاهایی که از من دفع کردی و چه لغزنده راههایی که تو مرا از آن گذراندی. چه بسیار ناراحتی هایی که از من دور نمودی و چه زیبا صفات و ثنا هایی که شایسته ی آن نبودم اما تو آن را در بین دوستانم منتشر ساختی...

به درگاهت آمدم! عذر خواه و پشیمان، دل شکسته و پوزش جوی، آمرزنده و بازگشت کنان، معترف و مقر به گناه خویشتن، و در جستجوی راه گریزی از آنچه که از من سر زد...

 

ای فریاد رس درماندـه گان...

و ای محبوب دلـهای راستـ گویان...

 

 

( برداشتی از عشق نامه... دعای کمیل)

جامانده