جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۱۹اسفند

زیر لب می خوانم، آب، باران، بابا
با نگاهی رنگی، در دل این شبها

می چکد باران و قصه ام همراهش
با دلی پُر از غم، با صدایی تنها

قصه ای می خوانم، از شب تنهایی
قصه ای می خوانم با صدایی گیرا

باز باران آمد، باد، شب، شر شر آب
باز باران آمد، باز فکر دریا

بغض شب می ترکد، آسمان می گرید
بستری پر اشک و خانه ای بی هم پا

خانه ات خاموش ــِ بی صدایِ پر درد
خانه ات تنهایِ بی کسِ بی گرما

در سیاهی ماندی، از سفیدی خواندی
رنگ هایت بی جان، قصه هایت رویا

از نگاهی رنگی، جز سیاهی سنگی
مانده یک تصویر و خاطری در سودا

قطعه ای می خواند، در پسِ ابر سیاه
با صدایی غمناک، باز باران اینجا

جامانده
۱۵اسفند

اگه منو نمی خوای آقا... ولت نمی کنم تورو

اگه منو نمی خوای آقا... یه وقت نگی به من برو

اگه منو نمی خوای آقا.. آقا ..  آقا...

حتی بعد مرگ قبرم روشنه، اونجا تربتت همراه منه...

جامانده
۲۴بهمن

صفحه ی سبز دشت را باد خزان فنا کند

زاغه ی چشم رند او زمزمه ی جفا کند


بر ورق سپید دل قصد نموده مشق خود

کلک شکسته ای که در جوهر خود سما کند


باد بساط عشق را بر فکند به کام خود

شعشعه غروب آن بادیه را طلا کند


باز هوای این دلم قامت سرخ غرب را

بغض فرو نهاده ای زمزمه با صبا کند


با قلم خیال خود می کشم ابر خسته ای

کز محن زمانه اش آه روان روا کند


او که تمام عمر چون بغض نهاده در گلو
قصه ی چونِ چهره را چاره ی بی چرا کند

بین تو کبود روی او ، سردیِ گفت و گوی او
بند نهاده کی توان آه دلش رها کند

درد و غم فراق را با دل خود خریده او
کِی به وصال بوی تو درد دلش دوا کند؟

ابر سیاه چرده و شعله ی سرد بی کسی
خود نگر او چه می شود، خود نگر آن چه ها کند

هر نفسی که می رود روز شمار لحظه ای
کو همه لحظه های خود در طلبش فدا کند

تا نفحات سیب را در سحری به پا کند
شام غمش به سر رسد، کلبه ی خود حرا کند

تا نظری به او کند، جلوه ی ذات لم یزل
ساغر باده نوش را از کرمش عطا کند



+ علائم رو نذاشتم تا خودتون هر جور دوست داشتید بخونید.
+نظرات خصوصی می مانند.
جامانده
۲۲بهمن

هشدار! متن را کامل بخوانید.

حماسه


همه آمده بودیم، هر کسی که ایرانی بود و ایران را دوست داشت.

همه آمده بودیم، هر که مسلمان بود و عشق پیامبر و اولاد پاکش را به سینه داشت.

همه آمده بودیم، هر کسی که انسان بود و انسانیت را خوب می فهمید.


وقتی حرف، حرفِ اسلام و دعوا دعوای اعتقاد است، این مردم نه پراید بیست میلیون تومانی می شناسند و نه مرغ نه هزار تومانی. وقتی حرف حرفِ ولایت و رهبری است، این مردم نه تهدید نظامی می شناسند و نه مذاکره ی ناموفق. وقتی حرف حرفِ حق است، این مردم نه تحریم می شناسند و نه ارتش سوم جهانی که در کنارشان خوابیده.

این ها همان پابرهنه هایی بودند که سی و چهار سال پیش انقلاب کردند، همان کسانی که همان موقع هم نه به نفت مجانی دل خوش کرده بودند و نه به آب و برق مفت. چون این مردم اساساً با مفت خوری مشکل دارند. این ها آدم های سختی کشیده ای بودند که همان موقع هم می دانستند با انتخاب این راه باید تا کجا بروند.

این ها همان هایی بودند که در آن هشت سالی که همه ی جهان از آن به عنوان عذاب یاد می کنند، در های بهشت را باز کردند و با همان دوچرخه ها و گاری ها و موتور های گازی شان به سمت آن تاختند. همان هایی که جان دادند، به امید این که فردا در مقابل خدای خود شرمنده نباشند، به امید اینکه فردایی که ساخته می شود پر شود از امنیت و رشد. همان انسان

همان هایی که از سی سال پیش نه سودای حکومت داشتند و نه رویای پول، نه دلخوشی جهان پیشرفته ای و نه میل به امپریالیسم و شپشیسم و اَنگلیسم و هر چی ایسم تو دنیاست، همان هایی که نه آن اول دم از ایدئولوژی و مارکسیسم و سکولاریسم می زدند و نه حالا دم از گفتگوی تمدن و فرهنگ ایرانی و کوروش کبیر و همه ی آنهایی که من و تو امروز به آنها می گوییم روشنفکری، آری، همان روشنفکری مضمحل شده ای که چراغش حتی جلوی پای کسی را روشن نمی کند. 

این ها همان هایی بودند که به جز خدا در برابر هیچکسی سجده نکردند، نه به کوروش و نه به سلطان خراسان. 

همان هایی که در روز عاشورا نذر هایشان را جمع کردند و برای زلزله زده ها فرستادند. همان هایی که هر کجای ایران نه، هر کجای جهان مردمی به مصیبت مبتلا شدند به کمک شتافتند، فرقی نمی کند، ژاپن باشد، سومالی باشد و یا خود ایالت های جنوبی آمریکا.

همان هایی که عشق را در سینه هایشان پرورانده بودند. چه برای حسین(ع) و چه برای مظلوم ستم دیده ی آواره ای که نه از اسلام چیزی می داند و نه از حسین(ع).

مردمی که امروز آمده بودند، به عشق ساندیس آمده بودند، اصلا ساندیس که دیگر پیدا نمی شود، به عشق ناهار آمده بودند، تازه شایعاتی بوده که امروز سیب زمینی و کت شلوار و ساندویج نون و پنیر و خرما و گردو هم می دادند. توی خیابان ما که فقط لواشک بود، آن هم به بچه های کوچک می دادند.

اصلا چرا دروغ، امروز که راه افتادم نیت کردم هر جا که ساندیس می دادند، مثل نخورده ها و قحطی زده ها بدوم و یک ساندیس بگیرم.

ما ساندیس خوریم، حیف که ساندیس ندادن به ما، اما من وقتی رسیدم خونه برای دل خودم رفتم یه ساندیس خریدم خوردم.

اگر ناهارم می دادن من می رفتم می گرفتم، اصلا اساساً به خاطر نفس ساندیس و ناهار رفتیم اونجا، تا ببینیم اون عزیزانی که گفتن ناهار می دادن، با مغز های ریاضی پیشرفته شون می تونن حساب کنن که به اون جمعیت چندتا ساندیس می رسه؟

بابا پارسال که خود (VOA) برداشت با گوگل مپ انداخت رو میدون آزادی، چهار تا خیابونی که می رسیدن رو هم نشون داد، خود اون یارو مجری محبوب خلقتون هم برگشت متر زد گفت از اینور تو هر متر چهار تا آدم چند نفر میشه. جمعا ده دقیقه میشه، بزنید، بشمرید، ببینید واقعا با عقل جور در میاد این گفته:p البت من خودم تکذیب نمی کنم که به عشق ساندیس اومدم. همه ی ما به عشق ساندیس رفتیم، ساندیس جمهوری اسلامی، پارسال دویست تومن بود، امسال سیصد تومن. فرقی نداره، برسه به هزار تومن، تا زمانی که مال جمهوری اسلامی باشه خوردن داره.

این مطلب رو هم بگم که درِ خونه ی ما چهار تا اتوبوس فرستادن، به منم گفتن زنگ بزن همه ی همسایه ها و فامیل از شهرستان پاشن بیان، ببریمشون اونجا، هم شام میدیم هم ناهار هم کت شلوار، آقا اصن یه وضی بود.:-j

مام رفتیم سر خیابون دیدیم اتوبوس نیست، مردم همه دارن داد و بیداد می کنن که چرا امسال اتوبوسا اینقد کم هستن،، دیگه مجبور شدیم از در خونه راهپیمایی کنیم، بعد هلیکوپتر هم فرستادن مارو بردن:p

دوست عزیز! تویی که ادعا می کنی روشنفکر ترین آدم روی زمین هستی، اصلا هم تعصب نداری، متهجر هم نیستی، چشم هات رو باز کن...

خوب ببین، این یکی نه مثل پوستر های جنبش فوتوشاپه، نه مثل تو خیابون ریختن هاشون با بمب صوتی و سطل آشغال آتیش زدن و روی دیوار نوشتن های ما بی شماریم ما بی شماریم. این ها بی شمارن، چه بخوای قبول کنی، چه نخوای قبول کنی.

چه با ساندیس، چه بی ساندیس، چه با ناهار و چه بی ناهار، چه با اتوبوس و چه بی اتوبوس. این ها بی شمارن.

ما همون پابرهنه هایی هستیم که خودمون سرنوشتمون رو می سازیم، نه با پول و نه با سازش و تو سری خوری. با جنگ...

می جنگیم، این هم یه عملیات دیگه، تا او با من و او با ما و او با اونا بفهمن که اگر مرغ به بیست هزار تومن هم برسه، ما میایم، آسیب پذیر ترین قشر جامعه هم میاد، نه پولدار های مرفه بی درد.

همونایی امروز تو خیابون بودن که معلوم نیست دیشب چی خوردن، همون هایی که گزارش هفتگی هاشون رو نه تنها دور نمیندازن، بلکه بین همسایه هاشون تقسیم می کنن. شرط می بندم خیلی ها تون نمی دونید گزارش هفتگی یعنی چی. اما این مردم خوب می دونن. اینا همونایی هستن که دارن زیر بار فشار اقتصادیی که من و تو با طمع ها مون ساختیم له میشن، اما خوب ببین، همینا امروز کولاک کردن.

هرکسی نخواد قبول کنه که حرف حق زدن سخته، نمی تونه ببینه این ها رو، بهتر بگم:

آقا این مردم انتخاب کردن که بجنگن، این مردم انتخاب کردن که زندگی سخت داشته باشن، این مردم انتخاب کردن که تا آخرش، هر چقدر هم سخت، برن. این ها هم جنگ هشت ساله رو قبول کردن، هم فشار اقتصادی رو، هر چند سال هم که می خواد باشه.

این ها عاشق هستن، نه عاشق من، نه عاشق پول، نه عاشق امنیت و نه عاشق آزادی. این مردم عاشق پسر فاطمه هستن، این مردم برای خدا قدم بر می دارن، نه برای آسایش، نه برای راحتی.

مهدی فاطمه! تو شاهد باش که این هایی که آمدند، برای هیچ چیز نیامدند الّا شادی دل تو و نایب بر حق ـت.

آقا جان!

تا خدایی خدا هست لوای تو به پاست

زانکه جز دست خدا حافظ این پرچم نیست


امیدوارم که این متن و این تلاش، موجب خشنودی قلب امام زمان(عج الله تعالی فرجه) و رهبری معظم انقلاب(حفظه الله) باشد.

+ برداشت آزاده، هرکی دوست داشت هر جا شو حال کرد و داغ نبود بخونه.



اینم واسه بچه ها:-j

جامانده
۱۷بهمن
«وقتی هوای شهر نفس گیر می شود»
بغضی درون پنجره پا گیر می شود

در چشم آسمان پر از دود شهر من
هر قطره با گلایه به زنجیر می شود

آن آسمان که با همه ی مهربانی اش
هر روز و شام شاهد تزویر می شود

پس کوچه های ساکت و تاریک و سوت و کور
در هر غروب سایه ی شبگیر می شود

وقتی کثیف اسم تمیزی به خود گرفت
حتی شغال هم سفر شیر می شود

در بین مردمی که شده کارشان گناه
حتی سلام تیزیِ شمشیر می شود

وقتی کنار راه خیابان ، پیاده ای
شیطان ظاهر است که تصویر می شود

می خوانمت به بغض گلوگیر و ناله ام
اشکم ز داغ هجر تو تبخیر می شود

وقت غروب گشته و چشمم به آسمان
خورشید در برِ تو زمینگیر می شود

حس می کنم نگاه تو را روی خانه ها
چشمی که از جهان بشر سیر می شود

انگاه هر گناه منِ بی حیا فقط
در قلب مهربان تو چون تیر می شود

باز آ که لوح تیره و مرداب قلب من 
با یک نگاه چشم تو تطهیر می شود

باز آ که این دلم ز غم هجر روی تو
در این گذار ثانیه ها پیر می شود

وقت غروب گشته و خواب کبوتران
در حسرت وصال تو تعبیر می شود

+ 14 بیت، تقدیم به چهاردهمین اختر آسمان ولایت. حضرت مهدی(عج)
جامانده
۰۵بهمن

باز هم شام دیگری در راه

لجظه لحظه دلم پر از شور است


یک ستاره میان این شب تار

در میان دلم پر از نور است


خوب بنگر به آسمان زمین

ماه بین ستاره محصور است


جشن امشب برای خاطر ما

رقص نور ستاره و هور است


در شب شعر خانه ی مهتاب

مصرع وصل یار مشهور است


در میان قوافی امشب

صحبت لحظه های مستور است


لحظه ی وصل دست ها نزدیک

چشم بد از کنار مان دور است


در تلاقی موج چشم و نگاه

فکر موسی به غایت طور است


مستی چشم باده افشانت

برتر از صد هزار انگور است


لجظه ی عاشقی و طعم وصال

کن نظر بر دلم که محضور است



+ فتوبلاگ= آپ

+قطار

جامانده
۳۰دی

 سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم 

چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم


در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش         

چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم


 لب باز نکردم به خروشی و فغانی 

 من محرم راز دل طوفانی خویشم


یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی 

عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم


از شوق شکر خنده لبش جان نسپردم 

  شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم


بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر

  افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم


هرچند امین، بسته دنیا نیم اما          

دل بسته به یاران خراسانی خویشم


+سید علی آقا خامنه ای، رهبر معظم انقلاب

جامانده
۲۹دی

 ای شهر شهید پرور من 
با نعش برادرم چه کردی 

وی داغ نهاده بردل من

 با سیلی مادرم چه کردی 

ای شهر شهید پرور من 
جولانگه فسق و بد حجابی
آیا تو هنوز همچو دیروز

 پابند به نسل انقلابی 


ای شهر شهید پرور من 
خاموشی تو ز انغعال است 

از بازوی خود بریده بهتر 
دستی که به گردنی و بال است 

ای چلچله های پر شکسته ای 
آنکه زعرش پر گرفتید 
در وسعت آسمان سبکبال  

سرداده ره سفر گرفتید 

یوسف صفتان مصر غربت
 کنعان به شما نیاز دارد 
تابوت شما مگر که ما را 
از فکر گناه باز دارد 

ای شهر شهید پرور من 
ای کاش که من شهید گردم
 یک جبهه هوای تازه بینم 
از مسلخ خویش برنگردم ای 

ای دل اگر ازتبار عشقی 
از هستی خود مهاجرت کن 
چون چلچله های پرشکسته 
پرواز به سوی آخرت کن


+ مرحوم محمد رضا آغاسی

+ واقعا دیگه نمی دونستم چی بذارم.



جامانده
۲۸دی

خوب اینجا خونه ی خودمونه. درسته که شعرم میگیم. اما بالاخره یه چیزایی هم میذاریم.

همه چی آرومه، دنیا بر وفق مراده. زندگی در چرخشه. منم بالا و پایین هستم. یه روز تو آسمون. یه روز کف زمین. یه روز خوش، یه روز ناراحت. یه روز.... یه روز...

چه میشه کرد.

داشتم به رنگ خاکستری فکر می کردم. میدونستید خر ها کوررنگی دارن؟ بعد همه چیو خاکستری می بینن. گاو هام همینجورن:-j بماند.

رنگ خاکستری خوب خیلی خوبه. ممکنه که شما سه هزارتا رنگ داشته باشید. که همشون خاکستری بشن. وقتی توی یک ظرف قرار میگیرن. به اسم سیاه و سفید. راه چاره ای ندارن. خاکستری...

داشتم فکر می کردم من چه رنگیم. بعد هر چه قدر جلوتر رفتم، یقینم راجع به رنگ خودم بیشتر شد. من مثل چمیدونم:-؟ مثل از این طلق رنگیا می مونم. برا هرکی یه رنگم. اما برای همه با ظرف سیاه و سفید.

یعنی برای همه خاکستری. البته بعضیا هستن که منو سفید می بینن. بعضیام هستن که سیاه می بینن.

اما در بین دوستام. کسی منو رنگی نمی بینه. البته چرا، یکی هست که منو رنگی می بینه. انصاف داشته باشم. اما فقط همون یکیه:دی که خوب خیلی ارزش داره برام. اما بقیه خاکستری ان.

یعنی حتی اگر سعی کنم براشون نقش بهترین رنگ دنیا رو هم ایفا کنم. بازم منو خاکستری می بینن. خیلی از خیلی دوستام بابت این کار دلم پر بود. خیلی زیاد. اما خوب، دیدم که زندگی همینه، باید ساخت و سوخت. تازه الان دوگانه سوزم شدیم به همت دولت خدمتگزار. اما خوب میسوزیم یه جوری، یحتمل زین پس با بنزین یورو دوهزارو نه باس بسوزیم.

دیگه سعی می کنم، برای اون یه نفر که من براش رنگی ام، بهترین رنگ باشم. برای بقیه هم، بازم سعی می کنم رنگی بمونم. چون عادتمه. برای خیلی ها واقعا رنگی بودم. اما خوب ندیدن:-؟؟ اجبار که نیست.

آهای آبی آسمونی، بدون که واقعا برام تو آسمونی.

آهای خاکستری، با توأم. خودِ تو، من همیشه برات سبز بودم، همیشه آبی بودم، حتی صورتی هم شدم گاهی وقتا برات. اما ندیدی...

عیب نداره:دی

روانشناسی رنگ های من میگه، یه نفرم تورو ببینه، آبی آسمونی ببینه حله:-"

خوب پس حله.

این بود مزخرفی دیگر، از مجموعه مباحث ما.


+ که عشق آسان نمود اول... ولی ایشالا مشکل پیش نیاد:دی

+موفق و مؤید و منصور و پیروز باشید.:دی

جامانده
۲۶دی

هر روز در سکوت خیابان دور دست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست


وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو داشت، می شکست


باران گرفت، بغض خدا هم شکسته بود

اما کلاغ روی همان ارتفاع پست


آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

تنها دلم به دیدن گلدسته ات خوش است


+مال من نیست.

+خیلی قشنگ بود.

جامانده