۲۶خرداد
لحظه ای مکث و نگاهی بی شکیب
دست هایی بی رمق، چشمی غریب
ما ز یاران چشم.. یاری.. هیچ هیچ
آنچه می پنداشتیم از یک فریب
در میان شهر حوا ها شدم
مثل آدم محو عطر و بوی سیب
حال من خوب است اینجا.. خوبِ خوب
روبه راهم، رو به یک راه عجیب
لاک پشت لحظه های شب هنوز
چشم در جاده به آن صبح قریب
یاد زنگ مدرسه، تأخیر صبح
باز پشت درب ناظم، بی نصیب
اینک اما دست هایم بسته است
چشم هایم خسته اند و بی حبیب
های ناظم! من همان تأخیری ام
بچه ای تنها و کم حرف و نجیب
یاد داری گفته بودی بر سر
نمره ها باید جلو زد از رقیب؟
نمره را تجدید آوردم چو شد
دوستی ها ضرب در صفرِ ضریب