توی این روز های بارانی
بین این نغمه ی پریشانی
می روم زیر ابر و باران و
اشک من می چکد به آسانی
تو همان دلبری که می دانم
من همان عاشقی که می دانی
در سرم مثل مهر رخشانی
در شبم همچو ماه تابانی
می چکد قطره ای به روی دلم
زائری از سرای عرفانی
از همان وادی بهشت خدا
عرش جغرافیای انسانی
شعر من با خودش تو را آورد
تا ابد در دلم تو می مانی
باز هم آمدم در این درگاه
با همان حالت پشیمانی
مثل هر بار تو کریمی و
چون منی آمده پیِ نانی
می نشیند کنار راه حرم
امشب آلوده قلب و دامانی
می زند ضجه ای برای دلش
دل که نه، کاخ سست بنیانی
آمده در پیِ نگاه شما
دل بی سر پناه و سامانی
دل مریض است، غصه بسیار است
آمده تا دهی تو درمانی
خوب بنگر به حال زار دلم
ای که بر جای دیده مهمانی!
می کشد عاقبت مرا این غم
کرده دل را اسیر و زندانی
من میان توهم و دردم
بین این سرزمین حیرانی
دست من گیر و دامن از دستم
نکش آنی و کمتر از آنی
کربلا قسمتم نما ورنه
رو نهد این دلم به ویرانی
+ برا دل خودم..