۰۷آبان
زیر باران نشسته ام اینجا
زیر ابری غمین و بی پروا
ابر دل پُر، پر از گلایه ی غم
دل او پُر ز بازی دنیا
گریه هایی که جنس غم دارند
ناله ای بی صدا ولی شیوا
دلش از سردی زمانه شده
غرق غم، سرد و بی کس و تنها
سر گذارد ز بی کسی هایش
به سرای سراب یک صحرا
بغض سنگین سینه آزارش
پر شده از نگاه آدمها
مات،حیران، اسیر مرگی سرد
مرگ لبخند های بی همتا
دل او زخم خورده از یک درد
دردش از زهر تیغ یک هم پا
بغضمان می خورد گره با هم
و صدایی که گشت هم آوا
چتر من خیس، دست من خالی
چشم او خشک، چشم بی حالی
:|
خیلی دلم گرفته از خیلیا
وقتی بفهمی تو دل رفیق های به نظر نزدیکت، هیچ جایی نداری...
اونوقتی که می بینی آدم هایی که همیشه براشون بودی، تورو هیچ جا حس نکردن...
...
ولش کن.
به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی
چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم
منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی
چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم
سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی
در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفته
میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی
شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم
صفایی کرده ام در آن شب زیبای دلتنگی ...