۰۵شهریور
دست روی دست
گوشه ای نشسته بود
چشم هایش خشک
گوش هایش پر
دست هایش بسته بود
غصه ای نهان به قلب خسته اش
درد کهنه ای به پای بسته اش
پیشانی شکسته اش
چشم ها
از خون پر
گریه ای به ارغوانی جنون
خنده ای به رنگ سرد ارغنون
باز هم
با نگاهی محصور
باز هم با دلی غرق به خون
غصه هایش بسیار
چشم ها زخمی و تار
به کجا باید رفت؟
از کجا باید گفت؟
چه کسی منتظر است؟
موعدش نزدیک است...
ریز خندی که جهان را به جنون آورده
چشمه ای از آتش
قتل، غارت، خون کینه
تخم نخوت
چه کسی خندیده؟
خنده ها مال من است؟
من که خشکی لب دخترکان را دیدم؟
من که با چشم بدیدم بدن تکه شده؟
چه کسی خندان است؟
من و تو با چه امیدی
خنده ها سر دادیم؟
گوشه ای آتش کین
گوشه ای غارت جان
گوشه ای درد، ستم
جای دگر، کو ایمان؟
سخن از غم حاکیست
سخن از بیداد است
سخن از گردش ایام به خود کامان است
و...
و در این کشتی سرگردانی
به کجا باید رفت؟
۹۱/۰۶/۰۵