۰۵تیر
دست به دامان فنا می زنم
از یم تو جام بقا می زنم
دست به محراب کشیدن بس است
زلف تو را خواب کشیدن بس است
زلف پریشان کن و کارم بساز
مستی خود چاره کنم جرعه باز
مست شدم از می ناب تو شاه
مست رخ مست نمای تو ماه
دست به دست تو گره می زنم
بر در تو قفل گره می زنم
دست نداری و تو مشکل گشا
هر گرهی باز کنی بی دوا
در مرا کی تو دوا می کنی؟
جان مرا غرق شفا می کنی
غصه ی چشم تو مرا پیر کرد
خورد شدم، خوار و زمین گیر کرد
دوش به یادت شب مستی گذشت
هوی تو با باده پرستی گذشت
باده ی من را تو خودت پر نما
مست تو ام قلب مر دُر نما
از دل جامانده تراود گناه
لیک امیدم به تو باشد، تو ماه
دست بگیر و ببرم تا حرم
درد مر کن تو دوا دلبرم
+ سلام و درود خداوند بر تو ای سقای تشنگان کربلا.
+ حاشا که شعر برای سقا باشد و مادرش صله ای به درویش مستمند ندهد.
۹۱/۰۴/۰۵
نتوان وصف شعرت گفتن که در فهم نگنجد واقعا زیبا بود
باز هم بنویس .. :)