هوای کوی تو از سـر نمی رود، آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
تو را صدا خواهم زد، با تمام وجود. با همه ی توان. با اوج پستی در درگاهت. صدایت خواهم زد، با حال گنه کاران خسته دل، با فریاد مجرمان محکوم به مرگ، با گریه ی بیچارگان در انتظار، با تمنای مشتاقانِ کویت، با ضجه های موی کنانِ عزیز از دست داده...
صدایت خواهم زد، در وعده ای که مقرر است. آن جایی که دل را مسخر می گردانی و جان را مستقر در الطاف ربوبیتت.
عزیز من، از کدام درد خویش نزد تو شکایت آورم؟ و برای چه گریه و مویه کنم؟ از عذاب دردناک و شدتش؟ یا درازای بلا و مدت آن؟ و این که چگونه من و دشمنانت را یک جا قرار دهی؟ و بین من و دوستانت دوری بیندازی...
ای بزرگ وجود نا متناهی ، اینک صدای بنده ی تسلیم شده ی در بند خود را بشنو. آن که با نافرمانی اش در این بند گرفتار شده و به سبب گناهش مجبور به چشیدن طعم عذاب آن شده، و به خاطر جرم و عصیانش در جای جای آن محبوس شده...
چگونه به آتش فکر کند، در حالی که مهربانی تو در ضمیرش نقش بسته؟ چگونه در شعله های آتش بسوزد، در حالیکه به بخشش تو امید دارد؟
چگونه در جایگاههایش بی تابی کند، در حالی که رحمت واسعه ی خدایش جهانی را گرفته است؟
ای که همیشه زود راضی می شوی، ای دستگیر بیچارگان، ای ناجی مجرمان، ای که گریز از مُلک تو امکان ناپذیر است. و ای قادر متنافذ!
الها! به غیر از تو، آمرزنده ای برای گناهانم، پرده پوشی برای زشتی هایم و تبدیل کننده ای برای کار زشتم به کار نیک پیدا نکردم.
نیست خدایی به جز تو! زنهار که به خویشتن ستم روا داشتم.
چه بسیار زشتی ها که از من پوشاندی، چه سنگین بلاهایی که از من دفع کردی و چه لغزنده راههایی که تو مرا از آن گذراندی. چه بسیار ناراحتی هایی که از من دور نمودی و چه زیبا صفات و ثنا هایی که شایسته ی آن نبودم اما تو آن را در بین دوستانم منتشر ساختی...
به درگاهت آمدم! عذر خواه و پشیمان، دل شکسته و پوزش جوی، آمرزنده و بازگشت کنان، معترف و مقر به گناه خویشتن، و در جستجوی راه گریزی از آنچه که از من سر زد...
ای فریاد رس درماندـه گان...
و ای محبوب دلـهای راستـ گویان...
( برداشتی از عشق نامه... دعای کمیل)