می دانی چه است؟ دارم به لوط(ع) فکر می کنم. خداوند لوط را برگزید تا مردمانی را از غفلت نجات دهد. و اما "راست چون پیغمبری رو در روی نا باورانش"
چرا دروغ! به حسین منزوی هم فکر می کنم. به این که این انسان تا چه حد فرا انسان بوده. و چگونه می شود به چنین جایی رسید. میگه:
خلق بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یأس و تنهایی و من مانند لوط و دخترانش
داستان لوط می رسد به آنجا که حتی همسرش هم گرفتار شیطان و آن فتنه ی بزرگ می شود. تنها لوط می ماند و چند تن از دختران پاکدامن او. این را از کجا می فهمیم؟ آنجا که وقتی میهمانان خدا وارد خانه ی لوط می شوند، همسر لوط می بیند اینها خیلی زیبا هستندف سریع می رود سراغ دوستانش که آاای بیایید چهارتا بچه خوشگل آمده اند سراغ لوط. بریم کارشون رو بسازیم. ملت جمع می شوند جلوی درب خانه ی لوط. که بده ـشان به ما. اما لوط می گوید اینها مهمان های من هستند. بیایید این دختران من را بگیرید و بروید. اما آن نانجیب ها قانع نمی شوند. این فرشته ها همان هایی بودند که خبر به دنیا آمدن اسحاق را برای ابراهیم نبی بردند. و خبر عذاب قوم لوط را برای پیامبرشان. می رسیم به اینجا که لوط و دختران از شهر بیرون می روند و شهر در صاعقه ای آتشین نابود می شود. آنجاست که.. بیخیالش
جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نا برابر
پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش