جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رؤیا» ثبت شده است

۱۹شهریور

بسم الله.


ما قشری هستیم که همواره در حال دریافت هستیم. یا موسیقی، یا کتاب و یا فیلم و عکس. در سکوت های مان تنهاییم و در تنهایی مان ساکت. دوست دارم این ها را. به خاطر این که هر از چند گاهی مادر طبیعت تحفه ای با ارزش از این سکوت ها و تنهایی ها و دریافت ها در دامن این جمع شبه مجنون و انسان گریز می ریزد. تحفه ای که از هرچه هست بی نیازش می کند.

در گذشته ای نه چندان دور از نادر ابراهیمی شنیده بودم. اما به چشم خود نتوانسته بودم این گنجینه ی جالب را بیابم. یکی از دوستان مرحوم مدتها پیش من را با این عزیز آشنا کرده بود و من تنها اوصاف این نوینسده ی چیره و زبر دست را شنیده بودم. کتابی که در دست خواندن دارم "مردی در تبعید ابدی"ـست. داستان صدرالمتألهین ملا محمد صدرای شیرازی. من ملاصدرا را تنها با همان نظریه ی حرکت جوهری و اتفاقات جنجالی دوره اش می شناسم. منتها ملاصدرای نادر ابراهیمی چیزی ست که بسیار به آن عشق می ورزم.

نادر می گوید ملا ساعاتی نه اندک از اوقاتش را به پرسه در رویا هایش می گذرانده. رویاهای تلخ و شیرین و خاطرات قدیم. آن ها را با دیالوگ ها و حرکات بهتر باسازی می کرده و با نسخه ی اصلی یک جا نگه می داشته. ذهنش یک قفسه ی بزرگ از هر چیزی بوده که فکرش را می کنید. پا را در سرزمین خیال می گذاشته و همه ی دنیایش را می پیموده. با خود بحث می کرده، خودش را توبیخ می کرده و یک خود را بر خود دیگر می تازانده!

در نابغه بودن این اسطوره ی مسلمان هیچ شکی نیست. اما تصورش را بکنید که چقدر زیبا می شود چنین احساسی.. غوطه خوردن و غرق شدن در فکر.. عالیست!


منتها از قدیم گفتند دانه ی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه، هر دو جان سوزند! اما این کجا و آن کجا. ما هم گاهی از این رویاهای آشفته می رویم. اما کارمان به ناکجا می رسد. البته همان قدیمی ها هم گفته اند که آرزو بر جوانان عیب نیست ها! حواستان باشد من را مسخره نکنید.

می شود مست شد از بعضی چیز ها. این که لگام خیالت را باز کنی و بگذاری برود. هر جایی که می خواهد راه برود. دست بکشد. ببوید. با صدای بلند بخندد.. گاهی حتی لازم است با صدای بلند در خیابانی شلوغ آن هم ساعت شش بعد از ظهر بخندید!

اما لذت های پنهانی را رها نکنید. از من می شنوید هیچ چیز برابری نمی کند با تنهایی خواندن و مست شدن. یا به قول حافظ با تنهایی خوردن و مست شدن!


دی عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب

ای عزیز من گناه آن به که پنهانی بود..


ملا محمد به پدرش که می گوید غرق خواهی شد! جواب می دهد که بگذار غرق شوم. که غرقی ست شیرین.. 

می شود در این گرداب رفت و غرق شد و به مرز جنون رسید.. به شیخ بهاء می گوید مرز بین جنون و دیوانگی چیست؟!

این انسان من را شگفت زده می کند..


هدفم از این نوشتن ستایش این بزرگوار نبود. اما چه کنم که این چند روزه درگیر این شخصیت عالی هستم.


+احتمالا شعر بگویم. اما نمی دانم که می توانم یا نه!

+ آدرس جدید وب jamandeh.info است و آدرس قدیم تا بیست روز دیگر باطل می شود.


ممنون

جامانده

جامانده