جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالفضل سپهر» ثبت شده است

۲۵خرداد
صرفا می نویسم چون یه عزیزی بهم گفت زیاد بنویس.

می خوایم بریم قبرستون یه نفسی تازه کنیم.پیش رفیق:)

دلم می خواد داغون باشم، له له...

کتاب داستان یک انسان واقعی رو می خونیم، آلکسی مره سیف، قهرمانی که هیجده روز با پای له شده از پشت خطوط آلمانها در جنگ جهانی دوم به سمت روسیه میاد. به امید رسیدن به خونواده ش و دوباره پریدن... اما پاهاش قانقاریا گرفتن... پاشو قطع کردن:(

اعصابم داغون داغونه... حسین حس کردم اونروز خیلی کلمه اعصاب داغون تکرار شد. فک کردم شاید فک کنی این لق لقه ی زبونمه اما نه... واقعا بعضی وقتا میریزم بهم.

کلا اعصاب ندارم.

آره... اما نمی دونم چرا آروم نمی شم

.....

به غیر بعضی وقتا...


اصلا خوش نیست....

قید های بی نشانه، وقتی آدم رو در گیر می کنن آدم نمی دونه چی کار کنه، فقط باید بری جلو، نمی دونی کی ولت می کنن، هیچی معلوم نیست، مثل یه طناب دار، مثه یه طناب دار نامرئی، اصلا جالب نیست وقتی داری راه میری ببینی دست هات  بسته ان، یا ببینی نمی تونی حرف بزنی، شاید بیشتر شوکه بشی وقتی می بینی خودشون دارن تورو می برن. یه وقتایی خیلی خوشحال میشم وقتی می بینم هیچی از خودم ندارم، به آسونی خوردن آب همه چیو ازم می گیره، همه زندگیمو، آدما، افکار، کارها، منطق، فلسفه، شناخت، معرفت... به آسونی لگد زدن به یه شیشه نوشابه خالی...

شیشه نوشابه ای که همه وجود من توش بود رو پرت کردی، دیدی کجا انداختیش؟ فکر می کنی چیزی سالم بمونه؟ فکر نمی کنم. گاهی وقتا فکر می کنم همه زندگیم ارزشش به اندازه یه شیشه نوشابه س...

قید های مختص...

از قید های مختص خوشم میاد، شاید باورت نشه رفیق، اما قدرتشون خیلی بیشتر از قید های بی نشانه س. و قسمت جالبش اینه که هم می بینیشون و هم می دونی داری کجا می ری، می دونی داری چی می گی و میدونی داری چیکار می کنی... اما هیچکدوم از قدرتهات یارای مقابله با اون رو ندارن. یادمه یه شب تا ساعت دوازده یک شب اسیرش بودم.

ماشین، مترو، تاکسی، پارک، مسجد، مترو، موتور، سیگار....

البت من سیگار نکشیدم، با این که اونقد سرخوش بودم که می خواستم این کارو بکنم اما وقتی بهم تعارف کرد دستشو رد کردم.

توصیه می کنم از قید های مختص فرار نکنی، هیچ راه فراری وجود نداره رفیق


قید های نشانه دار

صرفا می نویسم که اگر گاها به اینجا گذرت افتاد بدونی اکثرا کسایی که میان اینجا راهشونو گم کرد. مشخصا دو یا سه نفر به صورت ثابت به این جا سر می زنن که مطمئنا یکیشون خودمم. ترجیحا دوتای دیگه هم هستن. واقعا از اینکه یه روبات هم به جمع سه نفریمون اضافه میشه خوشحالم.


گاها حس می کنم وجود روبات ها توی نت ضروریه.باعث میشه زیاد احساس تنهایی نکنم. احساس تنهایی یکی از اون احساس هاییه که اصلا دوست ندارم، اما مشخصا آدم تنهایی هستم. خیلی تنها.


+بسه روبات عزیز، وقت خوابه می دونم که نمی خوابی الان، اما من هزار تا کار دارم، مطمئن باش منم نمی خوابم.


+چیز جالبی شد. دفنه بعد هم می نویسم.

جامانده