جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۰۲تیر
می خواستم یه متن طولانی بذارم اما همین کافیه.


تنها کسایی که می تونی باهاشون درد دل بکنی، پیششون گریه بکنی، ازشون گله بکنی، باهاشون رفاقت بکنی و به راحتی ازشون دل بکنی مرده ها هستن.

صبح جمعه ساعت هفت بهشت زهرا بودم. دربست غسالخونه، خیلی وسوسه شدم که برم. اما یه راست رفتم پیش رفیقام. خیلی گریه کردم. خیلی حال داد. پیش همه شون رفتم. حال عجیبی بود.

دیشب هم تا صبح شاه عبدالعظیم بودم. دعای کمیل، حاج منصور ارضی. تا خود اذون صبح. ساندویجی که قبل اذون خوردم مثه اینکه تازه داره هضم میشه.

دیگه اشتباه نمی کنم. هر هفته بهشت زهرا، شاید دفعه بعد غسالخونه. 


+ متأسفانه از بعضی ها انتظارات زیادی داشتم.

+ خوشبختانه فهمیدم که دیگه نباید از کسی انتظار داشته باشم. حتی انتظار رفاقت...

+ممنون

جامانده