جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۰۹اسفند

بسم الله.


این روزها که بازار شهادت باز هم داغ شده‌ است و دوستان و نزدیکانمان ده‌تا ده‌تا می‌روند تا یکی یکی برگردند ما هم به نوبه‌ی خودمان دست و پا می‌زنیم برای رفتن. بهداری کل نشد، فاتحین. فاتحین نشد، فاطمیون. فاطمیون نشد زینبیون! پزشک و بهدار نتوانیم برویم، سرباز که می توانیم باشیم! سرباز ایرانی هم قبول‌مان نکردند سرباز افغانستانی حداقل.. راضی شدیم به سرباز پاکستانی بودن و رفتن تا بلکه در آن گیر و دار یک معجزه‌ای رخ بدهد. این حال و روز من و خیلی از هم‌قطارانم هست.

اما مشکل کار کجاست که رسول خلیلی ها و محمدحسن مرادی ها را سه سال پیش بردند، ولی من با دقت که نگاه می کنم می بینم هیچ جایی در این کاروان ندارم؟ واقعا چه عیبی دارد من هم بروم سوریه شهید بشوم؟

شهادت فکر ماست. چه چیز شهادت فکر من است؟ در سرمای منفی بیست درجه‌ی کوهستان های سوریه جنگیدن یا تشییع جنازه‌ی با شکوه با حضور مقامات و مسئولان کشوری و لشکری؟ پست های طاقت فرسا در شهری که همزمان دوست و دشمن آن را می کوبند یا پست هایی که بعد از رفتنم قرار است با عکس های آتلیه ای ام گذاشته شود؟  از بیست و چهار ساعت شبانه روز دو ساعت خوابیدن آن هم نه زیر رگبارِ  کلاشینکف! بلکه تیربار های 23 میلیمتری یا تصور آدمهایی که وقت خواب فکرشان از من اشباع می شود و به جایگاهم غبطه می خورند؟ گذشتن از جان برای نجات مردم و اسلام یا تبدیل شدن به اسطوره و عکس والپیپر موبایل و رایانه‌ی دختر و پسر های جوان شهر شدن؟ 

یکی یک حرف زیبایی زد، گفت وقتی فکرش را می کنم می بینم من اصلا برای شهادت آماده نیستم، پرسیدم چرا؟ گفت: ما نه عکس خوب داریم، نه خاطره ی درست و حسابی.. نه کسی ما رو میشناسه و نه آدم کله گنده ای هستیم..

چرا شهید می شوم؟ شهید می شوم که روزی صد پست عاشقانه با عکس ها و حرف هایم گذاشته بشود. شهید می شوم که همه از من تعریف کنند و دوستانم کلاس بگذارند و بگویند رفیق شهید داریم. هفته ای یک پست بروند بالا و به داشتن دوستی مثل من افتخار کنند. شهید می شوم که قبل رفتن در اینستاگرام پست بگذارم «مدافع حرم شدم الحمدلله»، بعد پستم ده هزار تا لایک بخورد! بعد بروم و وقتی جنازه ام برگشت صد تا فالوورم بشود ده هزارتا..

خدایا می شود من شهید نشوم؟

چون احساس می کنم هرچیزی که از دنیا می خواهم برای خودم است. احساس می کنم نشسته ام بهترین هارا پیدا کنم نه برای راضی کردن تو، بلکه برای جلب رضایت مردم! هر کاری می کنم تا دیده بشوم. تا خوانده بشوم. تا لایک بخورم!

عزیز دلی داشتم و دارم، وقتی به او گفتم فلان کار را می خواهم انجام بدهم یک سوال پرسید؛ واقعا این کار را برای خدا می خواهی انجام بدهی؟ من هم گفتم نه! معلوم است که نه.. مارا چه به خدا.. در این دنیا آخرین چیزی که به آن فکر می کنیم خدا است.



خدایا کمک کن تا یک کمی، فقط یک کمی برای تو باشیم.


9 اسفند 94

۹۴/۱۲/۰۹ موافقین ۴ مخالفین ۰
جامانده

نظرات  (۴)

حالا خوبه تو جراتش رو حداقل داری برای دلِ مردم هم که شده تو فکرت بری اون سمت و حتی تقاضا بدی و ...
من چی بگم که درست وقتی دارم تصمیم می گیرم برم یه دفه دست و دلم شل می شه که نکنه دم آخری آدم نباشم؟ نکنه وقتی دارم جون میدم بگم:« خدایا غلط کردم اومدم. نمیرم...» و خیلی نکنه های دیگه...

انگار قبل از سوریه باید خودمون رو آزاد کنیم.

پاسخ:
ما کجا و شهدا..
خدا آدممون کنه. کمک کنه تا آزاد بشیم از این وضعیت..

ممنون
دقیقا میفهمم چی میگین...من تازه فهمیدم که میخوام شهید بشم،که شهید باشم...تازه خب شهید بشم که چی بشه؟!شهید شم که راحت شم :/؟!خب حالا که همه میخوان شهید شن پس آقا چی میشه؟ تک و تنها؟
یادمون رفته اومدیم تو این دنیا که به درد آقا بخوریم...وقتی واسه آقا بدرد بخور شدی اونوقته که اجازه داری منسوب بشی بهش...بشی شهید...(خودمو عرض میکنما!)
همه مشکلا تو اون نگاهه س...بهمون نگاه کنه همه چی حل میشه،ته تهش میشیم شهید...:(
انظر الینا نظرة رحیمه...
پاسخ:
واقعیت همین هست، ما اگر شهادت رو بخاطر شهادت بخواهیم هیچ وقت بهش نمیرسیم.. به قول قیس بن مسهر توی نامیرا "من حسین را برای زندگی ام نمیخواهم بلکه زندگی ام را برای حسین می خواهم.." وقتی به این جایگاه برسیم دیگه شهادت به همون احلی من العسل تبدیل میشه..

به ذره گر نظر لطف ...
۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۶ سوخته دلان
هعی خدا....!
انسانم آآرزوست....
التماس دعا اخوی
یاعلی ع
پاسخ:
محتاجتم داداش..

چقدر این متن زیبا بود...چقدر حرف دل خیلی هامان بود، به راستی که نمیدانیم شهادت را برای چه میخواهییم؟؟؟

انقدر از گیر و داد این شهر و دنیا و فوران گناه و گناه و گناه دلمان گرفته است که خیلی هامان دلمان فقط کمی خدا میخواهد،انقدر تا سر بالا اوردیم نگاهمان به گناه افتاد،سربه زیری را ایین خودمان کردیم، شهادت برای رسیدن به خدا بد نیست اری اما فی الواقع که ما شهادت را برای رهایی از دنیا و رسیدن به خدا از میانبر میخواهییم برای ازادی و فارق شدن از این سختی ها شهادت میطلبیم غافل از آنکه شهادت در گرو تحمل همین سختی هاست که محقق میشود...

به قول شهید اوینی که چه زیبا گفت: پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت ان است که زمان مارا باخود برده است...

نوشته شما بخشی از هزاران دغدغه ی ذهنم بود که شاید خیلی وقت بود نمیداستم چگونه مکتوبشان کنم... هر قلمی روزی به بهانه ای خشک میشود ، این درد ودل ها اما بعد از مدت ها سخن دلم را به عرصه بیان اورد...

چه خوب نوشتید...

#اجرتان-شهادت....

#عاقبتتان-بخیر...

 

پاسخ:
خدا به قلم شما برکت بده..
همه ان شاءالله عاقبت بخیر بشیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی