بسمالله.
قبل تر ها فکر می کردم که آدم چطور می شود که می تواند آدم خوبی باشد. خیلی دنبال معیار های متفاوتی می گشتم برای خوب بودن، برای محبوب بودن و مرغوب بودن.. راه های متفاوتی را برای خوب بودن امتحان کردم و همینطور کارهای متفاوتی را هم انجام دادم. وقتی حرف از تفاوت می زنیم می توانیم به یک مدل 180 درجه ای از تفاوت بیندیشیم. یعنی کار هایی که شاید دقیقا متضاد هم بودند! فکرش را بکنید.. من چقدر وجدان خودم را آزار دادم برای اینکه راضی اش کنم به خوب شدن...
اما... اما حالا که نگاه می کنم به گذشته می بینم همان چیزی که بودم و همان راهی که می رفتم و همان کاری که می کردم خوب بودن من را می ساخت. یعنی لازم نبود اینقدر آواره باشم، اینقدر دور خودم بچرخم و اینقدر خودم را گم کنم. نمی دانم شاید هم لازم بوده است. هرچند به قول یک عزیزی اگر این همه راه را نمی رفتیم از کجا معلوم که سر از راه اصلی مان در می آوردیم؟
ناچار زمان شروع نوشتنم در این وبلاگ متقارن بود با همان زمانی که تصمیم گرفتم زبان به کام بگیرم و سرم را داخل لاک خودم کنم و کاری به هیچ چیز نداشته باشم. همه ی روحیه ی سوال و چالشم را کمی قبل تر از این وبلاگ دفن کردم. تا شاید زندگی جدیدی شروع کنم و آدم متفاوت -و البته خوبی- باشم. هرچند نشدم.
دلم می خواهد حرف بزنم! از همه ی چیز هایی که در طول مدت زبان بستنم بهشان فکر کردم و خالی شان نکردم. همه ی چیز هایی که مدت ها در ذهنم گندیدند به توهم اینکه شاید اشتباه باشند! همه ی حرف هایی که باید می زدم ولی با نهیبی آنها را در خودم دفن کردم! در ذهنم.. جایی که احساس غربت زیادی با آن می کنم. من به ذهنم، به عقلم، به مغزم ظلم کردم! دیگر تکرارش نمی کنم:)
آدم ها همیشه درگیر چالش های مختلف اند. از نوزادی که برای به دنیا آمدن باید با قطر کم دهانه ی رحم مادرش کنار بیاید تا آدمی که دم رفتن با چالشی بزرگ به اسم مرگ درگیر می شود.. دوست دارم سختی ها را، همه ی قصه هایی که می توانستم بسازم و نساختم را خواهم ساخت.
حرف ها دارم، و می زنمشان انشاءالله:)
امیرحسین جان دقیقا چیزیه مه گفتی. مطمئن باش اشتباهی نبوده این صد و هشتاد درجه ها. بالاخره باید یه وقتایی چیزهایی با آزمایش اثبات شن.
که ان شاالله نتیجه ی درست رو استخراج کرده باشی.
همه طوره عزیزی. برای همیشه