جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

این کلمات در ظاهر قابل رؤیت نیستند

جامانده

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست

دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..

نویسنده‌ی این وبلاگ همه‌ی تلاشش را می کند تا در فضایی معمولی مطالبی معمولی بنویسد. اگر شما هم مثل نویسنده انسانی معمولی هستید خوشحالی من را مضاعف می‌کنید با نظراتتان:)

سرباز- متولد 75

جامانده را در تلگرام دنبال کنید:)
طبقه بندی موضوعی
۲۷تیر
آرامش...

بعضی وقتا دعا  می کنم که جاش بودم. خیلی بهتره.


به وقت مردنم ترسی ندارم

 که نام دلبرم بر سینه دارم


منو سنگ لحد با هم عجینیم

که من با تربتم آیینه دارم


وفا کن وقت مرگم عهد خود را

که امیدی به امداد تو دارم


نکیر و منکر و تاریکی قبر

به لطف نام زیبایت ندارم


غلامی از غلامان حسینم

و من از زینبش هم دیِن دارم


تن من بوی عطر سیب دارد

ز شش گوشه نشانی بر مزارم


به روی سینه و دست و سر من

نوشته عشق من باغ و بهارم


حسین است و دگر چیزی نمانده ست

حسین و زینبش را دوست دارم


شب وحشت بیایی در بر من

که من بر ساقی ات در انتظارم


بیاد دست از تن پاره ی او

شب و روزم به عشقش خاکسارم


بیاد چشم غلتانِ به خونش

به دستان جدایش وام دارم


الا لیلی، پدر را باز دریاب

من جامانده چون در انتظارم


یه وقتایی یه چیزایی خیلی آدم رو اذیت می کنه. اما آدم باید در مقام رضا باشه. اینو حسین گفت. ازت ممنونم داداش، اصطلاح خوبی بود. جانبازی در راه آرمانها مستلزم صبر بر سختی ها و مصائب است. و زینب کبری اسطوره ی صبر، ام المصائب سرمشق زندگی من. وضعیت دیگه کاملا قرمزه.

می گم که دلم سبک بشه. با این که از بار دلم چیزی کم نمیشه و فقط بهش اضافه میشه. پدر من یک ساله که به دلیل مشکلات جانبازی و اعصابش به بیماری سرطان کبد مبتلاست. بعد از یک سال کشیدن درد و صبر و مقاومت، شاید این یکی دو هفته آخرین ایام عمر پر برکتش باشه. با رفتنش برکت از خونه ی ما میره اما کاملا در مقام رضا هستم. شهید میشه و در مقام شفاعت خانواده ش رو شفاعت می کنه. اما به دور از همه این ها این یه چالش توی زندگی من هست و چالشیه که هیچ وقت پر نمیشه. امشب به دلیل خونریزی معده عمل جراحی داره، و این عمل ریسک بسیار بالایی داره. اندکی از دوستام اطلاع دارن، اما خیلی ها نه. این جا گفتم که کسی از دست من ناراحت نشه. و همه من رو به خاطر کم کاری ها و بی توجهی ها و اشتباه هام تو این مدت ببخشن. 

باید نا امید ترین آدم دنیا باشم اما سعی می کنم نباشم. و نیستم. تا آخرین لحظه دستم به سمتت درازه. تموم مشکلاتی که برام درست کردی رو با جون خریدم. دیگه هیچ باکی ندارم. می دونم که بعد پدرم، هیچ ضمانتی نیست که مادرم بمونه. اما من تا تهش وایسادم.


شاید این آخرین پست این بلاگ باشه. چون دیگه معلوم نیست که زندگی من چجوری رقم بخوره. به کسایی که لازم بود گفتم. پس خودتون هر کاری می خواید بکنید.

اگر بابام تا پونزده ماه رمضون زنده موند. یه شعر برا آقا کریم اهل بیت میگم و میذارم توی بلاگ.


بازم منو به خاطر کم کاری هام ببخشید. اگر کسی ازم دل آزرده شد. یا رنجید و یا ناراحت شد منو ببخشه.


از همه دوستای خوبم هم عذر می خوام، هنوز به خیلی هاشون نگفتم، خیلی از بیرون نتی ها حتی، اما بازم عذر می خوام.


عمری سر خوان تو نمک گیر شدیم

تنها سر سفره ی شما سیر شدیم


هر کس به رهی جوانیش را طی کرد

ما هم در خانه ی شما پیر شدیم


چون نوبت مرگ هم که رسد باک نداریم

ما قول زتو گرفته و شیر شدیم


همگی در پناه مولا علی 


جامانده

۹۱/۰۴/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
جامانده

نظرات  (۲)

کلب ـو که آره هستی (:|
پاسخ:
آره خو هستم:-"
کاری جز دعا کردن از دستم بر نمیاد
ایشالا یه معجزه میبینیم و حال پدرت خوب میشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی