وگرنه نه استعدادشو دارم و نه حوصلشو، حتی کوچکترین توانایی
خسته شدم
اینو می گم تا اون دو سه نفری که وبمو نیگا می کنن ببینن
از کجا معلوم، شاید یه ربات باشی، اما به این پی بردم که حتی ربات ها هم بیشتر از ما آدم ها فکر می کنن
همه ی آدم های اطرافم رو می خوام نقد کنم... حسین، میترا، مهسا، نیما،محمد، علیرضا....
از اونور دیشب که رفتیم موج دلم می خواست موسی رضایی و حاج حسین و حتی مصطفی رو هم نقد کنم.
الان دیگه اصلا چیزی رو نمی تونم درست ببینم
خسته شدم
از خودم بدم اومد، همه گفتن مصطفی عالیه، اما حتی یک نکته خوب هم تو وجود خوندنش ندیدم.
انگار همه آدما زامبین و من تنها آدمی هستم که همه چیو درک می کنم.
شعر، داستان، افکار، اعتقادات، اعصاب، روان، جو، گرافیک....
سرم داره گیج میره ای خدا...
دنبال هیچ کلمه ی حرفه ای و خفنی نیستم برای حرف زدن، بر خلاف خیلی ها که این جور کلمات تو خونشونه، من اصلا بلد نیستم اینجوری حرف بزنم.
حالم بده.
این شعر از دیروز رو نروه
پوریای ولی گفت که صیدم به کمند است
از همت مولایم علی بخت بلند است
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
به شدت آمادگی دارم که همه پلای پشت سرمو خراب کنم. به شدت..
این احساسی بود که با خوندنه متنت بهم دست داد
راستی ببخشید سلام یادم رفت.
ممنون.موفق باشی